روز پدر...

سلام بابایی

چرا تعجب کردی؟خب درسته که هیچوقت برات چیزی ننوشتم، اما نمیدونم چرا امسال همش توی دلم یه جوریه،خیلی دوست داشتم این حرفها رو بگم، اما چون دلم نمی‌خواد دیگران از احساسم با خبر بشن اینجا مینویسمشون.

میدونی ،خیلی برام سخته از احساسی که نسبت به شما دارم حرفی بزنم،آخه امسال دقیقا بیست و پنجمین روز پدریه که میاد، اما من ندارمت...دقیقا به تعداد سالهای عمرم.

من حتی توی زندگیم پدربزرگ هم نداشتم که شاید بتونم احساسی شبیه داشتنت رو تجربه کنم.نمیدونم شما هم حال منو داری و میتونی دختری که حتی نتونستی یکروز باهاش زندگی کنی رو دوست داشته باشی یا نه؟

خیلی احساس عجیبی دارم.بهم حق بده..واقعا برام سخته که بتونم معنی کلمه پدر رو درک کنم.اما میدونم یکی از تعاریف پدر یعنی تکیه گاه مطمئنی ِ که میشه روی امنیت شونه هاش ساعتها احساس آرامش کرد ولی ...

فقط دلم می خواد بهت بگم:

روزت مبارک بابایی

پ .ن :کامنتهای این پست تاییدی نیست.