ماجرای تلخ!

سلام به همه دوستای خوبم

امروز روز ثبت نام ترم تابستونی بود،برای اولین بارتونستم بدون هیچ مشکلی ۶ واحد مورد نظرم بگیرم...(همیشه باید کلی تلاش می کردی تا کد کلاس رو باز کنن) بعدش هم رفتم دیدم نمره ۳ تا از درسهای که به خاطرشون خیلی نگران بودم اومده...هر۳تا رو با نمره خیلی خوب قبول شده بودم   ...به خاطر بقیه نمره ها هم که هنوز اعلام نشده خیالم راحته!

بعد از اینکه با یکی از دوستام از دانشگاه اومدم بیرون، دیدیم یک زن و شوهر خیلی جوون دارن تو خیابون با هم دعوا می کنند،خانمه جیغ میزد و گریه می کرد وآقاهه به زور سعی می کرد اونو دنبال خودش ببره!...بعد یهو آقاهه با مشت کوبید توی دهن دختره!مشت بعدی رو هم زد توی چشمش...خیلی وحشتناک بود...چند تا از بچه های دانشگاه که بیرون بودن رفتن جلو تا کمک کنند...چند نفر عابر هم ایستاده بودن و تماشا می کردن!...بچه ها به زور خانمِ رو نجات دادن چون آقاهه به شدت با مشت و سیلی می زدش و دختره در حالی که از دهنش خون میومد و چشمش ورم کرده بود جیغ میکشید و گریه میکرد...

دوتا از پسرها آقاهه رو بردن یک گوشه و سعی می کردن آرومش کنند،چون اون بازم می خواست حمله کنه!

دخترها هم داشتن به خانمه کمک می کردن...این دوستم زنگ زد به صد +ده! ...گفتن الان میایم...دختره میگفت این مثلا ط *ل*ب *ه است...پدر و مادرش مردن...بابام دلش سوخت اجازه داد من بدون هیچ جشنی با این ازدواج کنم حالا هر روز منو کتک میزنه و همش زور میگه...بیچاره از خجالت چادرش رو کشیده بود روی صورتش و گریه می کرد...(در این بین دوستم ۳ بار دیگه با صد+ده! تماس گرفت و اونها همچنان گفتن الان میایم!)... بچه ها به دختره گفتن الان که صورتت اینطوریه برو از دست این شکایت کن ،بزار یکمی ادب بشه...چرا می گذاری اینطوری کتک بزنه...

یهو دوتا خانمArabic Veilکه موقع کتک کاری یه گوشه ایستاده بودن و با اشتیاق هرچه تمام تر داشتن تماشا می کردن!!...دختر ها رو هل دادن کنار و رفتن جلو...بعد چادر دختر رو درست کردن!!!بعدش گفتن به حرف این دختر ها و پسرها گوش نده..اینها هیچی نمیفهمن...اینها اصلا معنای ازدواج حالیشون نیست...از روزی که این گوشی های موبایل اومده اینها هر روز صبح زن یکی میشن!...باورتون میشه..اینها دقیقا عینه جملات اون خانم!بود...همه فقط اینطوری خانمه رو نگاه می کردن...بعد به دختره گفت ببین  شوهر، کتک زدن داره،فحش داره،دعوا داره..ولی هرچی میگه تو باید بگی چشم..چون شوهرته!!!و حق نداری حرفی بزنی...الان هم بیا برو تا دیر نشده از شوهرت معذرت خواهی و بگو اشتباه کردم و خواهش کن ببخشه تو رو.اگه طلاقت بده تا اخر عمر دیگه نمیتونی شوهر کنی و بیچاره میشی مثله اینها...دختره هم با گریه جلوی همه ما رفت به مردِ التماس کرد که ببخشتش و تازه مرد با خشم و نفرت بهش بی اعتنایی می کرد...باور کنید همه شک شده بودن...نمیدونم از اون موقع تا به حال عصبانی هستم یا متعجب یا ناراحت...

من معمولا هیچوقت به خاطر ظاهر کسی در موردش قضاوت نمیکنم..چون تا به حال خانم های محجبه بسیار با شخصیتی دیدم اما در تمام  سالهای عمرم با چنین موضوع تلخی مواجه نشده بودم..چرا اون خانم به خودش اجازه داد چنین حرفهایی رو بزنه....