شب آرزوها...

۱-سلام خدا جون

میگن امشب شب آرزوهاست...

از دیشب همش دارم با خودم فکر میکنم چه آرزویی امشب باید بکنم...خیلی فکر کردم، ولی بعدش دیدم تو از همه آرزوهام با خبری ،حتی بهتر از خودم...

خدای خوبم بزرگترین آرزوی من برای همه آرامش ِ...یه آرامش عمیق...مثل تر شدن گونه گل شب بو از شبنم های خنک دم صبح...مثل نسیم خنکی که توی یک بعد از ظهر گرم مرداد می خوره به صورت آدم و عمیق ترین لذت دنیا رو به آدم هدیه میده...و بعد اینکه تمام آرزوهای خوب همه رو برآورده کن و به همه خوشبختی و شادی ببخش و هیچکس رو تنها نگذار...

خدای مهربونم خواهش میکنم به من هم آرامش بده و مثل همیشه همراه تمام لحظه هام باش...کمکم کن که انسان خوبی باشم و دیگران رو دوست داشته باشم و دیگران دوستم داشته باشند...

خدایا هیچوقت تنهام نگذار..هیچوقت...

دوستت دارم ...

۲-گوش کن
یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند
و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است
پرده را برداریم
دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن یک نفر در تو، تو را میخواند
وخدایت آرام در دل تنگ تو
آهسته تو را می‌کاود...


پ . ن :ملوسی عزیزم خیلی ممنون که باعث شدی متوجه بشم ،امشب شب آرزوهاست .کاش میدونستی ،چقدر توی اون لحظه ایی که به اشتباه فکر کردم این شب ،هفته گذشته بوده و بعد  پست وبلاگت رو دیدم خوشحال شدم...