آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

وقایع اتفاقیه!!!

سلام به همه دوستای نازنینم

امیدوارم تا امروز کلی بهتون خوش گذشته باشه،من که دقیقا از روز اول ماه رمضون تا امروز تمام افطارها تنها بودم...البته دوتاش رو کلاس ICDLبودم که موقع افطار چایی و نون پنیر گذاشتن رو میز و چون خیلی همه بهداشتی پنیر و نون رو می خوردن من ترجیح دادم یه چایی خالی بخورم تا بیام خونه و غذا بخورم!
از شنبه هم که کلاسهای دانشگاه شروع میشه،کلا من این تابستون رو یا کلاس حسابداری و کامپیوتر بودم یا دانشگاه....می خوام برم مانتو و شلوار و کیف بخرم،ابروهاموجینگولی کنم، ولی تو این هفته همه روزها کلاس دارم ،نمیدونم چیکار کنم!

خب بگذریم،یکمی بپردازیم به ماجراهای غیبت کبری من!...اون قسمت مربوط به امتحانهای پایان ترم ،میان ترم و کلاسهایی که میرفتم موضوع جالبی نداره...اصلا خودتون هر کدوم به نوعی تجربه اش کردین..فکر کنید از صبح تاشب تو خیابون از این کلاس دارین میرین به اون کلاس...هی امتحان میدین..هی مشق مینویسین.....
اما ماجرای عروسی دوستم..کمی تا قسمتی جالبه!این دوستم همکلاسی دانشگاهمه...خواهر نداره..یه روز اومد گفت من از خرید عروسی و اینها هیچی سر در نمیارم(حالا نه اینکه من خیلی تجربه دارم  نمیدونم چرا اومد به من گفت
)..همچین یه جوری هم خودشو مظلوم کرده بود!!!بعدش دوباره گفت کسی هم نیست که با من اونجور که دوست دارم همه جا بیاد...منم در یک لحظه احساس فردینی بهم دست داد...گفتم می خوای من باهات بیام؟. ..اونهم از خدا خواسته گفت کی قرار بزاریم،نه یه تعارفی ..نه یه چیزی!(میگن تعارف اومد نیومد داره برا همین وقتها میگن ها!!!   )...البته خودم هم بدم نمیومد برم.. .
در اولین عملیات بنده در نقش مادر عروس Arabic Veilبرای تهیه جهاز یک روز صبح قرار گذاشتیم بریم تجریش!خلاصه پاشدیم رفتیم دنبال روتختی و لحاف و...یه مغازه جینگولی تو تجریش بود که اونجا یه سرویس خواب 7 تیکه دیده بودیم 360 تومن بعدش آقاهه از اونجا مغازشو جمع کرد رفت پاسداران..حالا این دوستم هم گیر داده بود که من از اون می خوام....چشمتون روز بد نبینه خواهر!!!ما کل تجریش و تندیس و پاساژ قائم گشتیم از اون مدل چندتا بود ولی مغازه دارها گفتن این الان یکمی قدیمی شده ما هم مردد شدیم بخریم یا نه!!!البته تو نمایندگی لایکو سر خواجه عبد الله  و ولیعصر اون مدل دیده بودیم ولی کی دیگه حالشو داشت دوباره برگرده اونجا!!خلاصه یه مغازه رفتیم و یه سرویس 7 تیکه خوشگل صورتی که طرح جدید بود خریدیم....

بعدش رفتیم به ادامه امر خطیر جهاز خرون پرداختیم!و چندتا ساک خورده ریز آشپزخونه و چیزهای تزئینی و ....خریدم،.بعد از ظهر هم رفتیم چندجا لباس عروس ببینیم که از مدلهاشون اصلا خوشم نیومد!اینکه میگم خوشم نیومد علتش اینه که دوستم فقط در حد دستگاه حمل اسکناس عمل میکرد و همون اولش گفت هر چی تو بگی من قبول دارم!.. .شب هم با چندتا گونی !!خرید دوستم رفت خونشون من هم اومدم خونه و آخرین تصویری که یادمه تصویر تخت و بالشه!

دو  روز بعدش که بازم کلاس نداشتم رفتیم طبقه پنجم پاساژ قائم برا لباس عروس چندتا ژورنال نشونمون داد که دوستم گفت من از اینها خوشم نمیاد...بعدش رفتیم ولیعصر...اونجا چندتا ژورنال۲۰۰۷ دیدیم که این دوستم و من از دوتا مدل خیلی خوشمون اومد و همینطور اومدیم تا یهو رسیدیم امیر اکرم و تقریبا شونصدتا لباس عروس دیدیم و یک مدل سفارش دادیم که بدوزه ...نکته ایی که این وسط به نظرم جالب بود این بود که یه مدل لباس از یک ژورنال رو توی تجریش میگفت ۹۰۰-۸۰۰ تومن..تو ولیعصر حدود ۵۰۰-۶۰۰ تومن و توی امیر اکرم ۳۰۰-۴۰۰ تومن..خیلی جالب بود!!چند مدل هم تور و تاج دیدیم که یه تور بلند و یه تاج سفارش دادیم و عصری برگشتیم خونه....
خیلی طولانی شد ادامه داستان باشه برای پست بعدی....

***راستی یه سوالی داشتم من می خوام گوشیمو عوض کنم..تصمیم گرفتم n73بخرم کسی در این مورد تجربه ایی داره؟، بعدشم همه میگن گوشی تقلبی زیاد شده به نظر شما از کجا برم گوشی رو بخرم که از اصل بودنش مطمئن بشم...ممنون

تا بعد...

ساندی دلتنگ!

سلام به همه

میدونم خیلی دیر کردم...حق دارید الان چپ چپ نگام کنید...شنیدید اون ضرب المثل رو که میگه ابر و باد  مه و خورشید فلک در کارند؟..حالا با اندکی تغییر شده حکایت وبلاگ نویسی من!..ویروس سرماخوردگی و امتحان پایان ترم وکابل برگردون خط تلفن و خرید و همراهی دوستم که عروسیشه و انتخاب واحد و کلاسهایی که میرم.....همه درکارند تا من نتونم بیام دوخط اینجا با شما حرف بزنم...جالب اینجاست که من هنوز در حالت سرماخوردگی و مریضی هستم!!!!!تو این مدت اینقده کارهای مختلف کردم که هفت هشتا پست طول میکشه تا همشو بگم!...

یه وقت فکر نکنید تو این چندوقت بهتون سر نمیزدم ها...از کلاس میومدم همه وبلاگهاتون رو میخوندم...ولی به دلیل مشکلات شبکه نمیشد کامنت بزارم....نمیدونید با خوندن خبر نی نی دار شدن و نامزدی و عروسی هاتون چقدر خوشحال میشدم و با خوندن دلتنگهاتون و ....چقدر دلتنگ...

اما امشب هر طور بود عزمم رو جزم کردم که روی این مشکلات کم کنم و بیام وبلاگ نویسی..دلم خیلی براتون تنگ شده....

دوباره داره پاییز میشه و من سرشار از احساسات عجیب !!..تابستون رو دوست ندارم...یعنی هیچوقت دوست نداشتم.اما از پاییز تا اواسط بهار شرایط روحی و روانی من کلا دستخوش تغییرات اساسی میشه!...

خیلی حرف دارم اما اول دوست دارم بیام به تک تک شما دوستای مهربونم سر بزنم...کامنتهای پست قبلی رو هم دارم میخونم...سر فرصت تاییدش میکنم....

خیلی خوشحالم که دوستای به این خوبی دارم...خیلی دوستتون دارم...

تا پست بعدی