آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

شرح حال نامه-۲

سلام به همه دوستای گلم

مرسی از لطف همه که در مورد چشمم نگران بودید..تقریبا دیگه خوب شده..فقط گاهی که به مانیتور زیاد نگاه میکنم یا زیاد درس میخونم یکمی درد میگیره و قرمز میشه...ولی در کل خیلی بهتر شده

 ادامه ماجرا:
بعد از تموم شدن ماجرای باران کلا ارتباط ما و اونها با هم قطع شد و بعدش یکبار زن برادرش رو با مامانم تو پاساژ قائم دیدیم که تا با مامان سلام و علیک کنه من گذاشتم رفتم و مامانم هم سریع خداحافظی کرد و دنبال من اومد! 
چند روز بعد از اینکه ماجرای ما تموم شده بود خبر رسید که پسر داییم داره ازدواج میکنه...پسر داییم متولد ۶۴ و عروس هم متولد ۶۵...!!!حالا دختر داییم از من هم بزرگتره و ازدواج نکرده و دنبال درس و کارش هست اما این آقا بدو بدو رفته عاشق شده!!...خلاصه اینقد اصرار کرده که داییم اینها هم رفتن خواستگاری..البته خانواده دختر و خودش آدمهای خوبی هستن...اولش  توی بله برون قرار شد بعد از عید عقد کنند و یکسال بعدش هم عروسی...بله برونش هم یه جورهایی شبیه یه نامزدی خصوصی بود.اما چند روز بعد پدر عروس تماس گرفته و گفته بود مامانش ،یعنی مادر بزرگ عروس گفته قبل از محرم باید عقد کنند و جشن عقد بگیرن..فک کنید در عرض ۸-۹ روز اینهمه کار باید انجام میشد..هر چی داییم اینها گفته بودن ما الان آمادگی نداریم و باشه بعد از عید اینها گفته بودن که روی حرف مامان بزرگ نمیشه حرف زد...از اونطرف هم پسر داییم هی میگفت هر چی اونها میگن گوش کنید یه وقت ناراحت نشن...آخرش دیگه اینها قبول کردن.

من و مامانم تقریبا ۴ روز مراسم خرید لباس داشتیم!!!البته مامانم به سرعت در عرض یکساعت خریدشو انجام داد و یک کت دامن خیلی قشنگ خرید و ۳ روز و ۲۳ ساعت بقیه صرف خرید لباس من شد!!..
جشن روز جمعه بود و من سه شنبه برا ابروهام وقت داشتم، روز سه شنبه با مامان رفتیم آرایشگاه..من دیدم اول تا رفتیم تو، دختره که پشت میز بود گفت ۱۰ تومن بده.تعجب کردم که اینها همیشه اخرش حساب میکردن چرا ایندفعه اول پول گرفتن اما به روی خودم نیاوردم بعدش خانمی که صاحب آرایشگاه هست اومد سلام و علیک کرد و به من گفت شما با ل.. خانم وقت ابرو داشتی گفتم بله گفت ایشون پریروز خورده زمین لگنش مو برداشته و کمرش آسیب دیده و مدتی بایداستراحت کنه و نمیاد بیا خودم ابروت رو بر میدارم...منم دیگه تو رودربایستی گیر کردم گفتم باشه...هی مامان یواشکی گفت بیا بریم ارایشگاهی که من میرم ابروتو بر دار ولی من گفتم زشته دیگه..این خانمه خیلی از کارش همیشه که میام تعریف میکنه حتما کارش خوبه..کاش گوش کرده بودم.وقتی رفتم نشستم کلی به خانمه سفارش کردم سر ابروهامو گرد نکنه و خیلی نازکش هم نکنه...اونم هی لبخند تحویلم میداد که عزیزم همه اونهایی که ابروهاشون پهنه خیلی حساسن که ابروشون خراب نشه حواسم هست!!! این شروع کرد به برداشتن و هی برداشت و برداشت برداشت و در این بین گاهی آواز می خوند  و گاهی هم همینطور که سرشو بر می گردوند و با بقیه صحبت میکردو ابروهای منو هم بر میداشت!

وقتی تموم شد و من بلند شدم نشستم یک لحظه نزدیک بود سکته کنم..اولا تا اونجا که جا داشت سر ابرومو گرد کرده بود و تا اونجا که جا داشت ابروهامو نازک کرده بود و دنبالش رو هم کوتاهه کوتاه کرده بود...حالا اینها هیچی یکی از ابروهام از اون یکی نازکتر بود و وسطهای ابروم یهو رفته بود توی خط ابروم و چندتاشو برداشته بود...من همینجوری خانمه رو نگاه کردم و گفتم فک نمیکنید ابروم خراب شده؟.. .در کمال پررویی برگشته میگه عزیزم اتفاقا ابروهات خیلی خوب شده ! اینقدر عصبانی بودم سریع بلند شدم با مامانم اومدم خونه...هر دقیقه که میگذشت بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم...بعدش نشستم گریه کردم گفتم من مهمونی نمیام... مامانم هم  بهم میخندید میگفت غصه نخور دوباره در میاد...اگه بدونید چقدر حرص خوردم از لجم گرفتم خوابیدم تا فرداش با هیشکی حرف نزدم. روز جمعه اصلا نمی خواستم برم مامانم کلی الکی بهم روحیه داد که ابروهات زیاد هم بد نیست...آخرش دیگه دیدم واقعا خیلی زشته اگه نرم، از ترس اینکه موهام و صورتم هم به سرنوشت ابروهام دچار نشه دیگه آرایشگاه نرفتم و خودم درستشون کردن...که بد نشد. توی جشن هم برام یک عدد خواستگار پیدا شد که مامان محترم بعد از اینکه ردشون کرده بود به من گفت.

واقعا توی تموم عمرم برای هیچ عروسی اینقدر حرص نخورده بودم...حالا تا اطلاع ثانوی هم اون خانمه آرایشگرم سرکار نمیاد...نمیدونم باید چیکار کنم

بقیه اتفاقات این چند وقته تقریبا چیز خاصی نبود که بخوام تعریف کنم..همش مربوط به درس و دانشگاه و تحقیق و ترجمه و از این چیزها بود.

بعدشم که مانیتور کامپیوترم خراب شد که هنوز وقت نکردم درستش کنم...اصلا رنگ قرمز و ترکیباتش رو نشون نمیده و همه چیز رو آبی و سبز و خاکستری نشون میده!بعدشم موس ام خراب شد که رفتم یدونه خریدم...

اوممم ،دیگه فک کنم هر چیزی بود رو تعریف کردم...
تا بعد

نظرات 31 + ارسال نظر
ژاله شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ب.ظ http://feri2feri64.blogfa.com/

سام علیک
می بینم اوضاع رووو به راههههههههه و عروووسی افتاده بودین!!
ابرووووها هم که استاد کردی!!
منم تا نشستم و تا بلند شم یه دور ایه الکرسی و می خوونم تا خنگی نزنه آرایشگره بهم!! آخرشم یه بار قهوه ایم کرد:((

سلام
آره..اونم چه عروسی!
گریههههههههههه:دی
فک کنم برا این خانمه اگه سوره بقره رو هم میخوندم بازم این گند رو به ابروم میزد..نه که خیلی استاد بود از اون نظر!:دی
پس همه سابقه دارن در این زمینه!!

خانومی یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ق.ظ http://www.khoneye-ma.blogfa.com

منم دقیقا مثه تو نمی دونم چرا تو رودربایستی گیر می کنم !
یه آرایشگری هم زد ابروهای منو فجیح خراب کرد و به روی خودشم نیورد !
این آرایشگرا معمولا آدمای پررویی ان ! و اعتماد به نفسشونم زیادی بالاس دیگه !
من که پشت دستمو داغ کردم دیگه پیش آرایشگر ناشناس نرم
از بس موقع مهمونی های رسمی زدن قیافمو داغون تر کردن !
حالا از عروسی نگفتی... اون چطور بود؟!

آره واقعا خیلی پررو هستن!!
از شانس من آرایشگر همیشگی اونطور شد مثلا من فک کردم این دیگه کارش از اونم بهتره که این طوری شد:(
اینقد موقع نوشتن این پست داغ دلم تازه شد که یادم رفت...:دی

رها یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ق.ظ http://raharash.blogfa.com

ابرو قشنگ ...غصه نخور عزیزم زود ابروت خیلی زود دوباره پر میشه

:دی
مرسی..الان تقریبا نصفش در اومده

من یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:46 ق.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

..

...

سیب مهربون یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ

عروسی خودت خانوم خوشگله
ابروهاتم در میاد...
غصه نخور
ولی حالم از این ادم ها بد میشه ها...
تازه خود زنیکه می دونسته چه گندی قراره بزنه .. وگرنه اول پول نم یگرفت...
می گن حرف بزرگتر ها رو باید گوش داد..
حالا عقد خوش گذشت؟
دلم برات تنگ شده ساندی جونم

مرسی عزیزمممم
تقریبا در حال رشدِ!!
واقعا راست میگی...باید همون اولش به حرف مامیم گوش میکردم
جات خالی...خوب بود
منم همینطور عزیز دلم:*

مریم یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ق.ظ http://mayjoon.blogfa.com

وای منم همیشه غمباد می گیرم وقتی ابروهام خراب شه. این روزها خودم یه دست گل به آب دادم و پله پله اش کردم. افتتضاح شده هر روز صبح می کشم و پاک می کنم تا یه جورایی منطقی تر شه. اما زود درمیاد گلم غصه نخور

خیلی سخته ابروی آدم خراب بشه چون خیلی تو قیافه تاثیر داره
جدی؟...مرسی عزیزم..امیدوارم ابروهای تو هم زودتر درست بشه:*

مونی یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.mohni.blogfa.com

از این آرایشگاهها که نگو !‌حالا مهمونی بهت خوش گذشت ؟از باران چه خبر ؟

واقعا...
جات خالی ..بد نبود
هیچی خبری ندارم

شیلا یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ق.ظ http://godscourtyard.blogfa.com

پس تو این مدت حسابی ماجرا داشتی

اونم چه ماجرایی...

خانومی یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ http://dream-life.blogfa.com

سلام
وای چه عروس داماد کوچولویی البته قدیما نه تو این دوره زمونه کوچولو هستن
راستش از داستان آرایشگاهت خندم گرفت ولی اگه تو اون موقعیت بودم از عصبانیت از گوشام بخار میزد بیرون (خنده)
حالا چرا امعا و احشام کامپیوترت یهو پکید!!!

سلام
آره خیلی کوچولو بودن...
الان خودمم که فک میکنم یکمی خنده ام میگیره اما واقعا خیلی اونروز لجم در اومده بود:دی
نمیدونم...یهو کلا منهدم شد!!

صدف یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:02 ب.ظ http://khaterate-amitis.blogfa.com

سلام عزیزم
خوشحالم که چشمت خوب شده...........برای ابروهات هم نگران نباش.زود در میاد
ممنون که میای و سر می زنی.با وجودت باعث می شی که زودتر همه چیز رو فراموش کنم............قربونت.......

سلام عزیزم
ممنونم...
خواهش میکنم دوست خوبم...خیلی خوشحالم که داری همه چیز رو فراموش میکنی
:*

طیبا یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:12 ب.ظ

آخی منم همیشه با مشکل ابرو دست به گریبانم اینجا چند بار رفتم آرایشگا هر دفعه بدتر از قبل میشخ از اون ابروهای پرپشت من دیگه هیچی باقی نمونده:-( درکت می کنم چی کشیدی

فک کنم خودمون از این به بعد باید آرایشگر خودمون بشیم:)
آخی...عزیزم یه مدت برشون ندار تا دوباره درست بشه:*

سیب سیب یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ

قربونت برم ساندی جان.. تازه برات کارت اینترنت هم کنار گذاشتم...
یادم باشه فردا با خودم بیارمش..
خوشی؟
یه قرار هم بذار من بیام اونطفها ببینمت

خدانکنه عزیزم
وای مرسی سیب سیب جون:*
بد نیستم...خوبم
قرار گذاشتم...منتظر خبرت هستم:*

یاغی یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:46 ب.ظ http://mind.blogsky.com

خدا‌رو شکر که چشمت بهتر خانومی
در مورد بارن هم هیچی نمی‌گم این چند وقت هم برای همین کامنت نذاشتم
آره بعضی از این جوونا از این‌ور عاشق می‌شن، از اون طرف ‌بدو‌ می‌شینن سر سفره‌ی عقد... جالب می‌شه‌ها عروس و دوماد کوچولو! کمی کوچولو
ابروهاتم رشد می‌کنن... غصه‌شو نخور

من تقریبا از قدیمی‌هام...

مرسی...
نه این پسر داییم خیلی وقته با این دختر دوست بوده و عاشقش بوده!!
البته خیلی هم کوچولو نبودن:)
یعنی میشناسم شما رو؟

ثمین یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:18 ب.ظ http://begoo.mihanblog.com

وای ساندی جون داداشی منم تقریبا همین سن وسالاس ..اونم عاشق شده بود واساسی میخواست ازدواج کنه ولی ما خیلی جدی جلوش ایستادیم ..دادوهوار کرد
قهرکرد ..ولی کوتاه نیومدیم ..مامان گفت اولین فرصتی که
میتونه درمورد ازدواج حرف بزنه وقتیه که ۲۵ سالش تموم شده باشه ..میبینی توروخدا اینم شانس ماست ..پسرای مردم هزارجور الواتی با دخترا میکنن اخرشم طرفو نمیگیرن اونوخ
داداش ما اول نوجونی میخواد زن بستونهههههههه!
میدونی اینا واقعا بچه ان ..این سنم که خب پسرا یه روز عاشقن
دوروز بعد فارغ ..واقعا کاش داییت اینا نمیذاشتن ازدواج کنن ..
حالا امیدوارم خوشبخت بشن ..امیدوارم م م م م !
وای من اگه ابروم خراب بشه واقعا دق میکنم ..واسه هیچی
به اندازه ابرو پیکی نیستم !
خودت چطور مطوری ؟

جدی؟...خب این پسر داییم ظاهرا خیلی وقته با این دختر دوست بوده و دوستش داشته...والبته داییم با پدر دختره دوست بوده!!..برا همین بلاخره رضایت دادن...ناگفته نماند از وقتی اجازه دادن پسرداییم یه کار خوب هم پیدا کرده و درسشو هم میخونه:دی
آره واقعا...خواهر!!
مرسی عزیزم...فداتشم:*

سیب مهربون دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:57 ب.ظ

ساندی جونم
می خوام
چی؟
خوب روز شمار دیگه
هم برا خودم هم برا نینی
تازه امرو زمی حواستم بهت بگم ها
دل به دل راه داره گلم

چشم عزیزم
تنظیمش میکنم میزارم تو وبلاگتون
بوس بوس

مریم پاییزی دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:22 ب.ظ

سلااااااااااااااااام عزیییزم
خوبی خانومی؟
کلی دلم برات تنگیده بود :-*
اینجور که تو پست قبلیت گفتی انگار رابطه تون تموم شده . فکر می کنم کار خوبی کردی چون معمولا تعریفمون از مرد کسیه که بشه بهش تکیه کرد و حامی و شتیبانت باشه نه اینکه خودش با هر نسیمی بلرزه !
مصیبت وارده به ابروهات و تسلیت میگم عزیزم ایشالله غم آخرت باشه :))))

سلاممممممممم عزیزم
مرسی
منم همینطور:*
آره عزیزم تموم شد.درست میگی...
هییییییی خواهر خدا نصیبت نکنه الهی!!:دی

نازی سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ق.ظ http://NAZI08.PERSIANBLOG.IR/

امان از دست بعضی از این ارایشگرها که ادمو دیوانه میکنن .ارایشگاه هما تو شهرک غرب خوبه .اگه نزدیکی برو اونجا پیش ساناز کارش خوبه

اتفاقا یکی از دوستام که خونشون شهرک غربه اونجا میره...میگفت کارش خوبه..یه بار باید برم امتحان کنم..فقط یکمی راهش دوره...
مرسی از لطفت

سایه سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.mahesharghi.persianblog.ir

سلام
خیلی خوشحالم که وبتو خوندم و باهات آشنا شدم توام اگه دوست داشتی بهم سر بزن . خوشحال میشم .

سلام
منم از آشنایی با شما خوشحالم...حتما سرمیزنم.
ممنون

عشق ابدی سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ http://fariva.blogfa.com

سلام ساندی جون مبارکه
به نظر من کار خوبی کردن خانواده ی دائیت چون اینطوری داماد بیشتر حواسش جمع زندگیش میشه و بیکار و علاف دنبال این دوست و اونیکی دوست نمیره...
پدر مادرهائی که بیدلیل با ازدواج بچه هاشون مخالفت میکنند به نظرم ظلم میکنند در حقشون...
راستی ابروهات هم بزودی درمیاد ناراحت نباش
بووس

سلام عزیزم
ممنون
اتفاقا از وقتی اینکار رو کردن پسر داییم خیلی بیشتر از قبل دنبال درس و کار و زندگیش هست و خیلی مرد شده!:)
مرسی عزیزم..بوس

اسپوتا سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.aradsalt.ir

سلام دوست گلم
از سایت ما دیدن کنید شرکت ما یه محصول فوق العاده داره که برای خیلی از بیماری ها مفیده برای پوست عالیه و ترک های دست و پا و پینه و بوی بد عرق بدن و پا رو از بین می بره
منتظر حضورتون هستیم
شرکت تولیدی اروم آراد دوز www.aradsalt.com
www.aradsalt.ir

آوامین سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:40 ب.ظ



سلام ساندی خوشگله !!!!!!!!!!!!!!!
بزرگ میشی یادت میره ...
همون منظورم عروس میشی یادت میرههههههه...
خوبه که بهتری...راستی دالییییییییییی


سلام آمینایی جون
:دی
مرسی
دالییییییییییییییییی

قهوه چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:08 ق.ظ http://felanbineshan2.blogspot.com

ساندی عزیزممممممممممم.خوبیییی. بوس
منو که از یاد نبردی؟؟؟؟میدونم که روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی. خوشحالم که بهتری عزیزم.میخوام بدونی که همیشه می اومدم و میخوندم ولی چیزی نداشتم که بگم!!!

خوبه عروسی بهت خوش گذشته عزیزم. با اینکه ابروهات تابه تا بودن. هاهاها. شوخی میکنم. خیلی شجاعی که رفتی.من اگه به جای تو بودم عروسی نمیرفتم. خدا رو شکر مثل من نیستی. وای که حس دردناکیه. از اونجایی که ابروهامو خودم ماهرانه درست میکنم هیچ وقت این مشکلی که برای تو پیش اومده برام پیش نیامده ( نیشخند).ولی خوب یه بار به خاطر موهام انقده گریه کردم که به هق هقه افتادم. اون روز خواهرم و مامانم به عقلم شک کردن و هنوز از این شک بیرون نیامدن. ولی خداییش موهامو خیلی دوست دارم.

مواظب خودت باش عزیزم.

سلام عزیزمممممممم..مرسی
کجایی خانم؟..دلم تنگ شده بود..وبلاگتو هم کی تعطیل کرده بودی
مرسی عزیزم...همینکه می اومدی و می خوندی کلی برام ارزش داره.
چیکار کنم..خب دیگه مجبور بودم اگه نمیرفتم ناراحت میشدن...نمیشد هم بگم چون ابروم خراب شده نیومدم:دی
منم قبلا ابروهامو خودم بر میداشتم مثلا رفتم آرایشگاه که قشنگتر بشه اینطوری شد!:دی
خیلی خوشحالم کردی که اومدی و آدرس جدیدتو دادی
بوس بوس

مریم چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.maryamkazemi80.persianblog.ir

آخی ..ولی غصه نخور زودی در میاد...
چه عروس و داماد کوچولویی....

مرسی عزیزم
آره..خیلی جالب بود برا همه

اسپوتا چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.aradsalt.ir

سلام دوست گلم
از سایت ما دیدن کنید شرکت ما یه محصول فوق العاده داره که برای خیلی از بیماری ها مفیده برای پوست عالیه و ترک های دست و پا و پینه و بوی بد عرق بدن و پا رو از بین می بره
منتظر حضورتون هستیم
شرکت تولیدی اروم آراد دوز www.aradsalt.com
www.aradsalt.ir

ماریا۲ پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.zizi123.persianblog.ir /

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
خوبی؟
دلم برات تنگ شده بود

سلامممممممم
چه عجب خانم...
ممنون
منم دلم برات تنگ شده بود:*

گلبانو یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:20 ق.ظ http://www.banoo-gol.blogfa.com

چه پسر دایی عاشق پیشه ای اخه تو ان سن و زن گرفتن غصه ابرو هم نخور در می یاد ولی خوب برای عروسی رفتن خراب بشه خیلی حرص داره

چی بگم...ولی خیلی وقته اون دختر رو دوست داره
آره..خیلی!!

francois یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ق.ظ http://www.francois.blogsky.com

حرف یا نظر خاصی ندارم که بیان کنم چون فکر می کنم خانمها و دختر خانمها شرایط شما را بهتر درک می کنند
موفق باشید و پیروز

ممنون

سایه یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.mahesharghi.persianblog.ir

سلام
ممنون که بهم سر زدی من منتظر نوشته های بعدیت هستم

سلام
ممنون عزیزم

سیب مهربون یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام
تو دلم گفتم
نشنیدی؟
:)
مرسی خیلی خوب شد..
حالا برا تو وبلاگ خودم منصرف شدم بذارمش..
فدای تو

سلام عزیزم
شنیدم ولی می خواستم مطمئن بشم!
:)
خواهش میکنم قابل نداشت:*
فدات
بوس
بوس

مژگان دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:15 ب.ظ http://mojy25.persianblog.ir

سلام خانومی... حرص نخور دیگه حتما تا حالا ابروهات در اومده.. اون دیگه چه آرایشگر بیغی بوده که نمی دونسته ابروی پهن مده..

سلام عزیزم
تقریبا در اومده ولی خب هنوز اون ابروم که خراب شده بود کامل درست نشده:(
واقعا...

بهار یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.sadlife.persianblog.ir/

واقعا برای ابروت متاسفم می فهمم چه طوری سوختی منم یه ماه پیش همین تجربه رو کردم . ولی می تونی از رز ماری و سینره به عنوان تقویت استفاده کنی که زودتر در بیاد .
در مورد مونیتور هم خوبه که قرمز نشون نمیده اینطوری آرامشش بیشتره ! به قول یکی از دوستام یواشه !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد