-
حرفهای پراکنده!
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 23:51
سلام ۱- چند وقتِ باز یه جوری شدم!!دلتنگم،غمگینم،عصبانیم،ساکتم!.شاید علت اینکه مدتیه کمی دیر به دیر آپ میکنم هم همین باشه...مخصوصا ۲۵ بهمن و ۲-۳ روز قبل و بعدش خیلی آشفته بودم...وقتی با همون دوستم که چندوقت پیش عروسیش بود رفته بودم تا برای شوهرش هدیه ولنتاین بخره احساس عجیبی داشتم...همش یادم میرفت که چه اتفاقی افتاده و...
-
بازگشت ساندی!!!
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 23:47
سلام به همه چند روز من نیومدم چیزی بنویسم؟!...اگه فک میکنید من تمام این مدت داشتم درس می خوندم سخت در اشتباهید!! به جز اون تحقیق و پروژه های powerpoint و access که خیلی وقتمو گرفت ،شاید کلا ۲۰ساعت هم درس نخوندم!! باور کنید هر چی دوست و آشنا و فامیل داشتیم که صد سال یکبار هم تلفنی با هم حرف نمیزدیم تو همین مدت یادشون...
-
امتحانات
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 00:47
سلام به همه دوستای عزیزم این چند روزه سرم خیلی شلوغه...هم امتحانات دانشگاه و انجام یک تحقیق که باید موقع امتحان تحویل بدم و هم امتحانات ICDL2...توی ۲-۳ روز گذشته امتحان Excel که اولین امتحان ICDL بود و یکی از امتحانهای دانشگاه تموم شد...کلی امتحان دیگه باقی مونده!!! امیدوارم همه دوستایی که امتحان دارن موفق باشند......
-
شرح حال نامه-۲
شنبه 22 دیماه سال 1386 23:18
سلام به همه دوستای گلم مرسی از لطف همه که در مورد چشمم نگران بودید..تقریبا دیگه خوب شده..فقط گاهی که به مانیتور زیاد نگاه میکنم یا زیاد درس میخونم یکمی درد میگیره و قرمز میشه...ولی در کل خیلی بهتر شده ادامه ماجرا: بعد از تموم شدن ماجرای باران کلا ارتباط ما و اونها با هم قطع شد و بعدش یکبار زن برادرش رو با مامانم تو...
-
شرح حال نامه!
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 16:23
سلام به همه دوستای عزیزم ببخشید که این چند وقت نبودم ولی سعی کردم به همه سر بزنم و این سر زدن و خوندن تمام پستهایی که نبودم و کامنت گذاشتن برا همه یه چند وقتی طول کشید چون تعداد دوستای وبلاگیم زیاد بود!!! تو این مدت به اندازه یک کتاب ۲۰۰ صفحه ایی برام اتفاق های مختلف افتاد...سعی میکنم به طور خلاصه قسمتهای مهمترش رو...
-
من برگشتم
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 23:37
سلام دوستای خوبم چندروز بعد از اینکه پست قبلی رو نوشتم یه اتفاقی برام افتاد که باعث شد تو این مدت نتونم بیام و چیزی بنویسم.ماجرا این بود که من یه لنز طبی داشتم که شماره اون ۷۵/۰ بود!چندماه هم بود که ازش استفاده نکرده بودم،یعنی کلا من از این لنز چندبار بیشتر استفاده نکردم چون شماره چشمم زیاد نیست و از عینک هم خوشم...
-
بر سر دوراهی...
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 23:37
سلام دوستای عزیزم خیلی از همتون ممنونم.خیلی دوستون دارم...من الان از اون حالت افسردگی تا حدودی خارج شدم،و خیلی حالم بهتر شده... تو این چند وقته خیلی راجع به حرفها و پیشنهادات همتون فکر کردم..مامانم هم خیلی باهام صحبت کرد و کلی تلاش کرد کارهایی بکنه که حالم بهتر بشه...راستش یه جورهایی دلم بیشتر از خودم برا مامانم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 20:29
سلام من بهترم...خیلی از اون روزی که پست قبلی رو نوشتم حالم بهتر شده...باورتون میشه هر کدوم از حرفهایی که برام نوشته بودید رو چند بار خوندم...واقعا از همتون ممنونم...نمیدونم چطور باید تشکر کنم ولی از ته قلبم اعتراف میکنم با اینکه ندیدمتون به دوستی با تک تکون افتخار میکنم... راستش الان در شرایط روحی نیستم که بخوام...
-
چند روزی هست ، حالم دیدنی است
جمعه 18 آبانماه سال 1386 18:52
سلام من عروسی نرفتم..یکهفته است هیچ جا نرفتم...نه دانشگاه...نه کلاس... تمام تلاش ۸ ماه ام برای رسیدن به آرامش نقش بر آب شد... من بعد از ۸ ماه باران رو دیدم و دوباره برگشتم سر جای اولم...با هم آشتی نکردیم اما همین دیدن داغونم کرد...فکر میکردم همه چیز برام تموم شده...فک میکردم دیگه دوست داشتنی در کار نیست...فکر میکردم...
-
آغاز رژیم!
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 00:41
سلام به همه دوستای خوبم ۱-واقعا هفته وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم!!!...تمام هفته در حال نوشتن اون پروژه حسابداری بودم..در عین حال کلاس کامپیوتر و دانشگاه و درس و....هم که جای خود داشت!اما بلاخره تونستم پنجشنبه ظهر حسابداری رو تموم کنم...وقتی کل نوشتم هام رو جمع کردم ۲ تا دفتر کل و روزنامه +نصف بیشتر یک بسته کاغذ کلاسور...
-
آلزایمر!
جمعه 27 مهرماه سال 1386 20:12
سلام به همه دوستای عزیزم الان من یه هفته است می خوام بیام آپ کنم ولی دریغ از یک دقیقه وقت!!...ماجرا از اونجا شروع شد که برای این ترم جدید حسابداری که میرفتم باید حسابداری یکسال یک فروشگاه و دفتر اداریشو که استاد داده بود به عنوان کار کلاسی انجام میدادیم...منم که هم ترم تابستونی گرفته بودم و هم کلاس کامپیوتر میرفتم وقت...
-
آموزش آشپزی
جمعه 20 مهرماه سال 1386 16:21
سلام به همه دوستای خوبم امروز آخرین روز ماه رمضونِ،امیدوارم نماز و روزه های همه مورد قبول درگاه پروردگار قرار گرفته باشه و عید همگی مبارک باشه... توی دوتا پست قبلی در مورد ته چین بادمجون نوشته بودم که دوستان خواسته بودن دستورشو بنویسم..البته من دستور اولیه اش رو تو وبلاگ سیندخت جون دیدم و بعدش خودم با یکمی تغییرات...
-
بازی
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 17:18
سلام به همه دوستای خوبم با کلی تاخیر امروز می خوام تو بازی که آزی جون دعوتم کرده بود شرکت کنم....مرسی آزی جون که دعوتم کردی و ببخشید این همه دیر شد!! * خودتو معرفی کن: من متولد فروردین سال ۶۱ هستم.خواهر و برادر ندارم .ترم هفت رشته مدیریت هستم.عاشق درسخوندنم و تصمیم دارم درسمو ادامه بدم لیست کامل خصوصیات اخلاقیمو هم...
-
خاطرات کاندید جایزه اسکار!
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 13:51
سلام به همه دوستای نازنینم این چندوقته کلی کارهای مختلف انجام دادم که یکمی از اونها رو امروز براتون تعریف میکنم: آنچه گذشت: در پستهای قبلی گفتم که من با یکی از دوستای دانشگام در نقش مادر عروس،مادر داماد ( )،خواهر شوهر( )به امر خطیر جهازخرون و خرید لباس عروس و رزو آرایشگاه و عکاس و فیلمبردارو....پرداختیم و اینک ادامه...
-
صبح است اول مهر!!!
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 16:09
سلام به همه دوستای گلم نمیدونم از دیشب چرا یاد این شعر افتادم...اونهاییکه همسن و سال من هستن حتما یادشونه.. صبح است اول مهر دل میتپد ز شادی از شوق کودکانه شهر است پر هیاهو..... هر سال نزدیک اول مهر هی این شعر یادم میاد!!!از دیروز کلاسهای دانشگاه شروع شد.. چون ما غنچه های نشکفته باغ علم و دانشیم به همین جهت توی جشن...
-
وقایع اتفاقیه!!!
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 22:47
سلام به همه دوستای نازنینم امیدوارم تا امروز کلی بهتون خوش گذشته باشه،من که دقیقا از روز اول ماه رمضون تا امروز تمام افطارها تنها بودم...البته دوتاش رو کلاس ICDL بودم که موقع افطار چایی و نون پنیر گذاشتن رو میز و چون خیلی همه بهداشتی پنیر و نون رو می خوردن من ترجیح دادم یه چایی خالی بخورم تا بیام خونه و غذا بخورم! از...
-
ساندی دلتنگ!
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 22:57
سلام به همه میدونم خیلی دیر کردم...حق دارید الان چپ چپ نگام کنید...شنیدید اون ضرب المثل رو که میگه ابر و باد مه و خورشید فلک در کارند؟..حالا با اندکی تغییر شده حکایت وبلاگ نویسی من!..ویروس سرماخوردگی و امتحان پایان ترم وکابل برگردون خط تلفن و خرید و همراهی دوستم که عروسیشه و انتخاب واحد و کلاسهایی که میرم.....همه...
-
بازگشت ساندی از دیار باقی!
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 19:57
سلام به همه دوستای خوبم... خب دعوام نکنید...الان میگم چرا نبودم!! بعد از اینکه پست قبلی رو نوشتم کلاس حسابداری که پنجشنبه و جمعه ها میرفتم ترم جدیدش شروع شد...جلسه دوم که رفتم دیدم استاد در حالت فوت اومد سرکلاس...تا وسطهای ساعت یه جوری کلاسو اداره کرد بعدش گفت من حالم بد می خوام کلاسو تعطیل کنم!!!...یهو یه خانمه گفت...
-
فیلم نامه!
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 20:46
سلام به همه دوستای خوبم من از طرف قهوه عزیزم به یه بازی خیلی جالب دعوت شدم ،البته جواب دادن به سوالاتش احتیاج به یکمی تمرکز و دقت داره....ممنون دوست خوبم. بازی اینطوریه که : اگه قرار باشه یه فیلم از سرگذشت و یا زندگی شما تا به این سنی که هستید درست کنن: ۱-چهار اتفاق مهم زندگیتون که باید حتما بهش اشاره بشه کدومها هستن؟...
-
ساندی در سرزمین عجایب!
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 16:56
سلام به همه دوستای خوبم این چندروزه یکمی سرم شلوغ بود. قرار بود دیروز امتحان میان ترم باشه که به یکشنبه هفته بعد موکول شد.هم استاش سختگیره و هم درس سختیه... از همه شما به خاطر حرفهای قشنگی که توی پست قبل نوشته بودید ممنونم من واقعا نمیتونم درک کنم بعضی ها در مورد شعور دیگران چه فکری میکنند!...من گاهی وقتها برای بعضی...
-
روز پدر...
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 23:20
سلام بابایی چرا تعجب کردی؟خب درسته که هیچوقت برات چیزی ننوشتم، اما نمیدونم چرا امسال همش توی دلم یه جوریه،خیلی دوست داشتم این حرفها رو بگم، اما چون دلم نمیخواد دیگران از احساسم با خبر بشن اینجا مینویسمشون. میدونی ،خیلی برام سخته از احساسی که نسبت به شما دارم حرفی بزنم،آخه امسال دقیقا بیست و پنجمین روز پدریه که میاد،...
-
آموزش پشت پرده!
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 21:27
سلام الان مامانم رفته عروسی، اونوقت من چون خیلی دانشجوی فعالی هستم به خاطر اینکه تا ساعت هفت کلاس داشتم و وقت نداشتم به امورات جینگیل مستون کننده برسم نرفتم!...آخه کی عروسیشو وسط هفته میگیره ...من که اصلا ناراحت نیستم!....تازه اصلنشم حوصله عروسی رفتن نداشتم... -------- یکی از استادامون تعریف میکرد میگفت چندین سال پیش...
-
پرشین بلاگ!
شنبه 30 تیرماه سال 1386 16:56
سلام به همه دوستای خوبم به بعدا نوشت پایین صفحه مراجعه شود! ۱-دیروز امتحان اون کلاسی بود که پنجشنبه و جمعه ها میرفتم،مدت امتحان ۵ساعت بود!!!۳تا سوال بود که جواب دوتاشون رو هم ۲صفحه میشد اما یکی از سوالها جوابش ۱۵ صفحه بود!!!یک پروژه کامل مربوط به حسابداری دوماه یک شرکت بازرگانی با تمام جزئیات!وقتی امتحان تموم شد همه...
-
شب آرزوها...
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 22:05
۱-سلام خدا جون میگن امشب شب آرزوهاست... از دیشب همش دارم با خودم فکر میکنم چه آرزویی امشب باید بکنم...خیلی فکر کردم، ولی بعدش دیدم تو از همه آرزوهام با خبری ،حتی بهتر از خودم... خدای خوبم بزرگترین آرزوی من برای همه آرامش ِ ...یه آرامش عمیق...مثل تر شدن گونه گل شب بو از شبنم های خنک دم صبح...مثل نسیم خنکی که توی یک بعد...
-
پایان تعطیلات تابستان!
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 00:13
سلام ۱-تا چند ساعت دیگه تعطیلات تابستونی من به اتمام میرسه! فردا راس ساعت هفت و نیم صبح اولین کلاس ترم تابستونیم شروع میشه...امروز داشتم با خودم فکر می کردم که واقعا چقدر از اوقات فراغتم استفاده مفید کردم!...از ۹ تیر که امتحانها تموم شد به لطف سیستم مدرن و پیشرفته دانشگاه!دائم در حال و رفت و آمد برای گرفتن نمرات و ثبت...
-
امید یا ناامیدی...مسئله اینست!
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 22:25
سلام به همه دوستای عزیزم تا به حال در مورد معنای ضرب المثل خواستن ،توانستن است فکر کردید؟...اصلا به نظر شما ممکنه یک آرزوی محال به واقعیت تبدیل بشه؟... دختر یکی از دوستان خانوادگیمون که از ۳-۴ سالگی میشناسمش،یه دختر مستقل و با ارادهست. چندسال پیش با یک پسری آشنا شد و کم کم این رابطه رنگ عاشقانه به خودش گرفت،اوایل...
-
ماجرای تلخ!
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 15:40
سلام به همه دوستای خوبم امروز روز ثبت نام ترم تابستونی بود،برای اولین بارتونستم بدون هیچ مشکلی ۶ واحد مورد نظرم بگیرم...(همیشه باید کلی تلاش می کردی تا کد کلاس رو باز کنن) بعدش هم رفتم دیدم نمره ۳ تا از درسهای که به خاطرشون خیلی نگران بودم اومده...هر۳تا رو با نمره خیلی خوب قبول شده بودم ...به خاطر بقیه نمره ها هم که...
-
قسمت آخر:روشهای شاد بودن!
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 19:50
سلام به همه دوستای گلم این اخرین قسمت بحثمون هست...سعی میکنم بافی مونده روشهایی که به یادم میاد رو ینویسم و در آخر هم چندتا از روشهای خوبی که دوستان توی کامنت هاشون نوشته بودن مینویسم: هیچوقت خداوند رو فراموش نکنید .اینکه بدونی در هیچ جایی تنها نیستی و همیشه کسی هست که به حرفهات گوش میکنه و ازت مواظبت میکنه و هیچوقت...
-
قسمت دوم:روش های شاد بودن!
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 21:37
سلام به همه دوستای عزیزم قبل از اینکه بحث رو ادامه بدم لازم میدونم یک توضیح کوچولو بنویسم: دوستان خوبم،سوال من در پست قبل این بود که چرا ما خودمون ناراحتی ها و غصه هامون رو چندبرابر میکنیم،من خیلی خوب درک میکنم که توی زندگی مشکلات خیلی تلخی وجود داره و مگر میشه ما ادعای انسان بودن بکنیم و بعد برای یک اتفاق تلخ ناراحت...
-
قسمت اول :چرا اینقدر غمگین هستیم؟!
شنبه 9 تیرماه سال 1386 21:50
سلام به همه دوستای عزیزم سرانجام این امتحانهای من تموم شد ...امروز آخرین امتحانم بود که فکر کنم نتیجه اش بد نشه(البته زیاد بدنشه!)...هیچکدوم از نمره ها هم فعلا اعلام نشده... من می خوام ترم تابستونی بگیرم...کارهای مربوط به ترم تابستون هم از چند روز دیگه شروع میشه،پس فعلا ترجیح میدم تو این چند روز در مورد درس و دانشگاه...