سلام
من عروسی نرفتم..یکهفته است هیچ جا نرفتم...نه دانشگاه...نه کلاس...
تمام تلاش ۸ ماه ام برای رسیدن به آرامش نقش بر آب شد...
من بعد از ۸ ماه باران رو دیدم و دوباره برگشتم سر جای اولم...با هم آشتی نکردیم اما همین دیدن داغونم کرد...فکر میکردم همه چیز برام تموم شده...فک میکردم دیگه دوست داشتنی در کار نیست...فکر میکردم با پس دادن اون انگشتر دیگه هیچوقت به خاطرش اشک نمیریزم...
اما سخت در اشتباه بودم... تو اولین دقیقه ایی که چشماشو دیدم و قلبم از جا کنده شد فهمیدم که چقدر در اشتباهم...۸ ماه فقط داشتم خودمو گول میزدم...
توی برزخ عجیبی افتادم...۴ روز حتی ۱ لیوان آب هم نخوردم...و بعدش به خاطر مامانم مجبور شدم زورکی روزی ۲-۳ قاشق غذا بخورم...نمیدونم دوباره چرا اینطور شدم...روزهای اول اشکم بند نمی یومد اما حالا فقط سکوت کردم و تا مجبور نشم با هیشکی نمیتونم حرف بزنم...
منتظر یه اتفاق مهم توی زندگیم هستم...تو رو خدا برام دعا کنید این اتفاق اونطور که می خوام پیش بیاد
پی نوشت:باران همون کسی هست که تو وبلاگ قبلیم داستان زندگیمون رو مینوشتم...
سلام
آره درسته...گاهی تو زندگی اینطوری میشه که آدم ها خودشون را گول می زنن و دلشون را به چیزهای بیخودی خوش می کنن...امیدوارم اتفاقه زندگیت خوب باشه...
عزیزم کاملا حستو می فهمم و می دونم چه برزخیه!
خدا بزرگه.ته دلت بهش اطمینان کن
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟؟؟؟؟
.. :)
ساندی جون سلام ..گرچه من اسم وب قبلیت و اسم خودتو اونجا میدونم اما متاسفانه اون موقعها باهات اشنا نبودم ونمیدونم چی بهت گذشته و ماجرات چیه ..اما یه چیزی رو
میدونم ..اونم اینکه وقتی کسی رو واقعا دوست داری فراموش کردنش محاله و بدترازون هروقت کوچکترین نشونه ای ازش ببینی دوباره داغ دلت تازه ی تازه میشه ..چه برسه به اینکه بازم خودشو ببینی !
درکت میکنم و خیلی خیلی برات نگرانم ...مواظب خودت باش
دعا میکنم خیلی خیلی زود ازین حال بیای بیرون و اون اتفاقیکه منتظرشی پیش بیاد دوست گلم
سلام ساندی جون... ای بابا چرا این روزا اینجورین؟؟:) خیلی ناراحت شدم. امیدوارم که اون اتفاق همونجوری باشه که خودت میخوای.... من از وبلاگ قبلیت خبر ندارم... اگه هنوز هستش و برای اشکالی نداره آدرسشو بده برم بخونم...
امیدوارم که آروم و شاد باشی خانمی
امیدوارم زود زود به ارامش برسی
عزیزم خودتو اذیت نکن
مراقب سلامتیت باش
همه این روزها میگذره خودتو از بین نبر
من نمی دونم چی بگم. چند بار پستت رو خوندم.
امیدوارم حالت بهتر بشه و به آرامش برسی ساندی جان
نمیدونم چی بگم ...
ساندی.. یعنی سختیهایی که کشیدی مشمول گذشت زمان شد؟
ساندی...
بیدار شو عزیزم...
یادت رفته؟ همه چیز یادت رفته...
ساندی...
ساندی...
بیدار شو...
فقط خاطراتت رو کمی یادت بیار...
ساندی...
احساس یا عقل؟
یکیشو بذاری کنار باختی...
باید با هم باشن...
ساندی ...
می خوای من دلم هی بلرزه ...
م یخوای فکر کنم ساندی ای که اینهمه تلاش کرد ساندی بشه...
نه ساندی.. تو فقط خوابیدی...
بیدار شو... چشاتو باز کن...
هر چند حق داری...
با این همه مهربونی غیر از این بودی باید تعجب می کردیم..
سلام عزیزم... آخی خیلی دلم گرفت..نمی دونم چرا نامزدیت رو بهم زدی... ولی اگر اون موقع فکر می کنی که تصمیم درستی گرفتی..نذار احساساتی بشی.. با عقلت تصمیم بگیر...
مواظب خودت باش گلم
ساندی گلم
نمیدونم چی بگم
فقط آرزو میکنم که روزهای شک و تردید زود زود تموم شه و دوست نازنین ما به روزهای شاد و پر انرژیش برگرده....
بوووووسسسسسسسسسس
آرامش حلقه مفقود شده زندگی انسانها استکه امیدوارم روزی پیدا شود
منتظر بهترین ها باش ، بعد از اون چیزی که برات بدترینه...عزیزم با خدا صحبت کن آروم میشی...
..
من نمی دونم اصلا ماجرا چیه ؟ اما امیدوارم خدا کمکت کنه و از این حالت در بیایی . مراقب خودت و احساست باش
بهتری ساندی جان. همش تو فکرمی عزیز. بوس
امیدوارم حل بشه و همون جوری بشه که میخوای
ساندی جان خوبی؟
خوبی نازنین؟
کامنتم یا خوندی و تایید نکردی و یا اینکه ندیدی...
مهم تایید کردنش نیست...
مهم اینه که می ترسم از دستم ناراحت نشده باشی...
دوست دارم بدونی دارم بهت چی م یگم...
شاید بهت گفته باشم که شعار نمیدم...
خودم تجریه کردم یم دونم...
تور و خدا مواظب خودت باش .. خواهش م یکنم
سلام
راستش از وقتی وب لاگتو خوندم اینجوری ندیده بودم اما چشم دعا میکنیم ...اینقدر خودتو بابت اینکه خودتو گول زدی سرزنش نکن ..انسان و احساساتش چیزی نیست که بشه خیلی روش کنترل کرد ..مواظب خودت باش
سلام ساندی جونم..
من متوجه نشدم..اخه وبلاگ قبلیت رو نمیخوندم..
ولی با این حال حتما حتما یادتم و دعا میکنم برات عزیز دلم :(
:*:*:*:*
نیستی نگران شدم
خوبی؟
سلام عزیزم
از ته دلم دعا میکنم حالت خوب شه و بتونی با این موضوع کنار بیایی
تو میتونی مطمئنم خدای بزرگ و مهربون هم کمکت میکنه
بهترین ها رو برایت ارزو میکنم ساندی عزیزم
کجایی ؟؟
بهتری ؟؟
چقدر سکوت ؟؟ میخوام بشکنیش .. خودتو نمیگم .. این سکوت لعنتی رو میگم .. دختر .. بیا اینجا .. حرف بزن .. سکوت و همه ی دلتنگی هات .. چقدر خیسه اینجا .. چقدر بغض داره اینجا .. چقدر تنهاست اینجا .. چقدر تنهاست .. تنها .. تنها .. ها .. ها .. هاااااااااااااااااااا ..!! ؟؟ //
به خدا توکل کن عزیزم. بهترین کاری که تو لحظات برزخی میشه کرد همینه