آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

بر سر دوراهی...

سلام دوستای عزیزم

خیلی از همتون ممنونم.خیلی دوستون دارم...من الان از اون حالت افسردگی تا حدودی خارج شدم،و خیلی حالم بهتر شده...
تو این چند وقته خیلی راجع به حرفها و پیشنهادات همتون فکر کردم..مامانم هم خیلی باهام صحبت کرد و کلی تلاش کرد کارهایی بکنه که حالم بهتر بشه...راستش یه جورهایی دلم بیشتر از خودم برا مامانم میسوزه چون میدونم که منو چقدر دوست داره و هر وقت من اینطوری میشم نمیدونید که چقدر غصه می خوره..
یه اتفاقاتی توی این یکی دوروزه افتاده که بعد از مامانم دوست دارم با شما درمیون بگذارم و خیلی خوشحال میشم هر چی که فکر میکنید به نظرتون درسته رو برام بنویسد و راهنماییم کنید...
چند روز پیش باران برام sms فرستاد.اما جوابشو ندادم...دیروز دانشگاه بودم باز sms فرستاد ولی بازم جوابشو ندادم بعدش بهم زنگ زد منم موبایل خاموش کردم...اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم...خلاصه دو ساعت بعد که می خواستم بیام خونه موبایلو روشن کردم دیدم باز کلی sms فرستاده که می خوام باهات صحبت کنم...بعدش تماس گرفت گفت رسیدی خونه یه زنگ بزن کار مهمی دارم...اومدم خونه به مامان گفتم ،داشتم جریانو تعریف میکردم که یهو زنگ زد خونه...لحن صحبتش هم مهربون بود و هم یه حالتی مثه شرمندگی داشت...من فقط گوشیو نگه داشته بودم و اون در مورد همه رفتارهاش صحبت کرد برا اولین بار خودش گفت میدونه اشتباه کرده و تمام چیزهایی که منو اذیت میکرد رو گفت،خیلی برام عجیب بود..لحن صحبتش مثه اونموقع هایی شده بود که باهم دوست بودیم هنوز...ولی من حتی نمیتونستم حرف بزنم...اصلا نمیدونستم چی باید بگم...یه احساس عجیبی بود..بعدش من گفتم من از صبح چیزی نخوردم باید برم غذا بخورم..اونم خداحافظی کرد...خلاصه دوباره زنگ زد به مامانم...مامانم اولش باهاش نمی خواست صحبت کنه ولی کلی شروع کرد معذرت خواهی...کلی حرف زد..مامانم هم همه رفتارهای بدش رو بهش گفت...به مامان گفته بود می خوام از شما اجازه بگیرم ما یه بار دیگه به هم فرصت بدیم...گفته بود عاشق منه و هر چی فکر کرده دیده نمیتونه منو فراموش کنه..گفته بود تمام خانواده اش توی این ۸ ماه باهاش دائم در حال دعوا بودن و روابط شونو باهاش سرد کردن...همه اونو مقصر میدونستن و سرزنشش میکردن و گفتن اگه اونها جای من بودن حداقل کاری میکردن این بوده که تلافی کارهاش رو سرش در میاوردن اما این دختر و خانواده اش حتی یک کلمه بی احترامی هم به تو یا ما نکردن....مامان همش میگفت ما واقعا دیگه تحمل نداریم..جالبه هر چی مامانم میگفت اون میپذیرفت!!بعدش  یهو خواهر بزرگش زنگ زد...پای تلفن ۱ ساعت از مامانم معذرت خواهی میکرد اینقدر گفته بود که مامان دیگه خجالت میکشید اصلا حرفی بزنه...البته اینو باید بگم ما تو تمام این مدت هیچ بدی و بی احترامی از خانواده اش مخصوصا خواهر هاش ندیدیم...بعدشم از مامان خواهش کرده بود گوشیو بده به من...این خواهرش یه خانم ۳۹-۴۰ ساله است..تا من گفتم الو بغض کرد و گریه اش گرفت...پای تلفن همش میگفت ما شرمنده ایم هممون..اینقدر از من معذرت خواهی کرد..همشم میگفت تو این مدت اینقدر دلم تنگ شده بود  ولی خجالت میکشیدم که بخوام تلفن بزنم...خلاصه منم گفتم من ذره ای از احترامم نسبت به شما و خانواده تون کم نشده و اصلا از هیچکس دلخوری ندارم..من فقط از باران ناراحتم...خلاصه کلی اصرار کرد یکمی فکر کنم و یه بار دیگه خواهشش رو قبول کنم...اگه بدونید چقدر سخت بود..از یه طرف دلم براش سوخت و خجالت میکشیدم وقتی اونطوری ازم معذرت خواهی میکرد از یه طرف هم نمیتونستم خودمو راضی کنم...خلاصه اخرش گفت فکر کن و با مامانت صحبت کن من بازم بعد تماس میگیرم...بعدش اون یکی خواهرش زنگ زد و دوباره این حرفها رو تکرار کرد و کلی معذرت خواهی و ....و خواهش کرد هفته دیگه اگه مامان اجازه بدن ما خدمت برسیم!!!گفتم باید با مامان مشورت کنم....وای یعنی باران دو دقیقه یکبار sms میزد و یک چیزهایی مینوشت که اصلا باورم نمیشد...و این ماجرا همینطوری تا الان ادامه داره...جالبه هرچی هم من گفتم گفت چشم!!!و بدون هیچ بحثی پذیرفت....تعجب من به خاطر اینه که اونموقع ها من ۳ روز بحث میکردم و آخرش دعوامون میشد یه اشتباهش قبول کنه اما اون هیچوقت خودشو مقصر نمیدونست و همیشه یه جوری توجیه میکرد که مثلا چون تو فلان حرف زدی من اینکارو کردم ...و کلی هم مغرور بود..حالا این آدم حتی زنگ زده بود به مامانم و به تک تک بدیهاش اعتراف کرده بود!...از دیشب سر دوراهی عجیبی موندم....از یه طرف ته دلم هنوز یه حسهایی نسبت بهش وجود داره از یه طرف هم اصلا به دو دقیقه دیگه رابطه ام با باران اطمینان ندارم...یعنی هر لحظه منتظرم دوباره بشه اون آدم قبلی...نمیتونم باور کنم تو این مدت یهو اینهمه عوض شده باشه...بعدش همش میترسم که اگه اینها بیان و ما نامزد کنیم و بعدش بازم دعوامون بشه و بهم بزنیم آبروم جلوی مردم میره...

مامانم هم همش میگه خودت تصمیم بگیر..اگه هنوز دوستش داری یه مدتی امتحانی فقط حرف بزن ولی حق نداره نه اون بیاد خونه ما و نه تو بری خونشون و یا زیاد باهاش بیرون بری...اگر هم دیدی دوباره شروع کرد سریع رابطتو قطع کن و برای همیشه پرونده این آدم توی مغزت ببند !..نمیدونم واقعا اینهارو از ته دلش میگه یا به خاطر دل منه که اینطوری میگه...چون مطمئنم مامانم هم خیلی از دست باران ناراحته...
من که خودم متوجه نمیشم ولی مامانم همش از دیشب میگه چقدر روحیه ات عوض شده!!!
یعنی من دوستش دارم؟!!چرا هیچ جوابی برا این سوال ندارم...الان هم ناراحتم واسترس دارم و هم ته دلم یکمی آروم شده!!!احساسم شده جمع اضداد!!!
 حرفهاش برام عجیب و جالبه و لی  ترس از اتفاقات آینده داره منو میکشه
یعنی میشه یه آدم یهو عوض بشه...
خیلی میترسم...خیلی...
به نظر شما چیکار کنم...
اینم بگم که با وجود تمام این اتفاقات من تا الان مقاومت کردم و هیچ رابطه ایی رو شروع نکردم !!!
پی نوشت:ببخشید این پستم اینقدر طولانی شد ولی این فکرها از دیروز همینطور تو مغزم داره زیر و رو میشه...
پی نوشت ۲:به خاطر تمام دوستهای عزیزی که که از عوض کردن آهنگ وبلاگم ناراحت شده بودن دوباره آهنگ قبلی رو گذاشتم...
پی نوشت ۳:جواب تمام سوالها و حرفهاتون رو توی کامنتهای پست قبلی نوشتم،اگه دوست داشتین بخونید...

نظرات 49 + ارسال نظر
آرش چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ب.ظ http://kasbedaramad22.blogsky.com/


در کلاس روزگار درس های گوناگون است: درس دست یافتن به آب و نان! درس
زیستن کنار این و آن درس مهر،درس قهر،درس آشنا شدن. درس با سرشک غم ز هم جدا شدن! در کنار این معلمان و درس ها در کنار نمره های صفر و نمره های بیست یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها ،تمام عمر! در کلاس هست و در کلاس نیست! نام اوست: مرگ!! و آنچه را که به ما درس می دهد (( زندگی )) است

اگر هم با تبادل لینک موافقی تو نظرات خبرم کن
موفق باشی

رها پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ق.ظ http://raharash.blogfa.com

ساندی عزیزم به نظر من حرف مامانتون کاملا منطقی و درسته ... کاری رو که مامانتون گفته رو انجام بده.
هر انسانی میتونه خطا کنه و از راه کج باشه اما هر کسی جسارت اعتراف به خطاهاش رو نداره ...اون هم در مقابل همه اون هم برای یک مرد که ایقدر غرور مردانه داره.
از حرفهات میشه حس کرد که خیلی دوستش داری و از کار باران میشه فهمید که دوستت داره و همون طور که خودش اعتراف کرده نمیتونه فراموشت کنه.
ساندی جون بهش یه فرصت دوباره بده اما اینبار کاملا آگاهانه توی رابطه پیش برو ...

محمد طرزی رودی پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:58 ق.ظ http://www.mohammadtarzi.blogsky.com

خیلی عالیه
به من هم سری بزن
ممنون

لاله پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:46 ق.ظ

سلام ساندی جون... عجب وضعیتبیه... من خیلی دلم میخواست میتونستم یه پیشنهادی بدم و یه کمکی بهت بکنم... ولی چون خیلی از رابطه تون خبر ندارم نمیتونم چیزی بگم... ولی فکر میکنم مامانت راست میگن.. یه مدت باهاش باش و ببین واقعا عوض شده یا نه. فوری نامزد نکن.. به نظر من هرچی بیشتر صبر کنی بهتره. چون اگه واقعا عوض نشده باشه بالاخره دیر یا زود دستش رو میشه.
خدا کنه که هر تصمیمی که به صلاحت هست بگیری... خدا باهاته خانمی. بهش توکل کن

سیندخت پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ق.ظ http://sindokhtane.blogfa.com

راستش نمی دونم چی بگم...شاید حرف مامان گلیت درست باشه...خانومی این موردیه که خودت باید با دلت و عقلت مثل سری قبل بشینی به مشورت و کنار بیای با هر نوع تصمیمی...مدتی حرف بزنی بد نیست...امیدوارم که خیر باشه...

رها(ستایش) پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:46 ق.ظ http://setayesh07.blogfa.com

ساندی جان خدا را شکر که خیلی بهتری

اما عزیزم من یه ژیشنهاد برات دارم قبل اینکه رابطه ات رو دوباره اغاز کنی حتی خیلی محدود باهاش ژیش مشاور برو

باهم

و تاکید کن هر چی مشاور گفت میژذیرید

تو رو خدا راه رفته رو دوباره تکرار نکن بلکه این دفعه تو زمینی قدم بذار که قرص و محکم باشه

این زمین میتونه همون زمین قدیمی باشه ولی محکمش کن بعد برو روش

ببخشید اظهار نظر کردم

مراقب خئودت باش

برات دعا میکنم

آزی پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ق.ظ

ساندی نازنینم
اینکه همچین رفتاری از یه پسر سر بزنه به این معنیه که واقعا نادم و پشیمونه و سعی داره یه جوری گذشتشو جبراکنه به نظر من خوب در مورد گذشته و مسائل اخیر فکر کن و بعد تصمیم بگر
به نظرم دادن فرصت به باران در صورتی که به تو لطمه ای نخوره
کار خوبیه تا هم اون در تغییر رفتارش محک بخوره و هم اینکه تو بفمی که آیا دوسش داری یا خیر
در این مورد حتما با یه مشاور صحبت کن مسلما خیلی بهتر از همه ما می تونه بهت کمک کنه
بووووووسسسس

topol maman پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام عزیزم
خدارو شکر که بهتر شدی
بهش یه فرصت دیگه بده ولی زیاد بهش رو نده

نوشی پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:41 ب.ظ

موضوع سختیه.اگه باهاش ارتباطیو برقرار کردی سعی کن احساساتتو در گیر نکنی و کاملا با عقلت تصمیم بگیری.یکم قبولش سخته یه آدم این همه زود عوض شه! ایشالا که واقعا عوض شده باشه اما فشار خانواده و دوری می تونه عاملش بشه.
اگه کسیو سراغ داری که مومن هستش استخاره کن

من جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ق.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

آخ .. بازم ساندی و دل شیدایی ش و این آهنگگگگگگگگگ آسمونیش .. خدایا من دارم از رو ابرا پا به زمین راه میرم .. من دارم جمع حساب هام و از همه ی اون روزها کم می کنم .. من دارم .. شیدا .. من دارم میرم .. من نیستم دیگه .. من تموم شدم .. من هم با نظر مامانت موافقم .. یه مدت دور از همه و خیلی محتاط برای دل خودت که میدونمش یه فرصت دیگه به هر دوی خودتون بدین.. شاید حکمتی تو ی این فاصله بوده .. به امید خودش و رحمتش .. امیدوارم همیشه آروم تر ببینمت ..

ثمین جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ق.ظ http://begoo.mihanblog.com

عزیزدلم سلام ..ببین همه ی پستت رو کامل خوندم !
من حس میکنم این عشق در تو هم نمرده تو هم هنوز اونو دوست داری این یه پوئن مثبته ویکی دیگه هم خونواده ی طرفن که کاملا تورو قبول دارن و خودشون میدونن که این میون مقصر کی بوده وحالا هم با کمال میل دلشون میخواد دوباره روابط خوب بشه ..بعدشم طرف خودشه که ازهمون بارونی شدن چشاش
بیشتر از همه چیز میتونی بدونی دوستت داره واین دوست داشتن باورکن که ارزش داره !
بنظر من حتما یه فرصت دیگه بهشون بده اما لطفا اشتباهات گذشته رو مدام به رخش نکش ..بلکه هردوتون بخواین که یه رابطه ی نو رو شروع کنین انگار که هیچ گذشته ای نبوده والبته
بهترین ثمره ی بودن این گذشته ها همین شناخت بیشتر همدیگه وشناخت یه سری معایبه که باید رفع بشن !
اینبار متفاوت شروع کنین والبته منطقی تر و با کلی شرط وشروطیکه اولش واسه هم بذارین وبهم قول بدین که هیچکدوم ازون خط قرمزا اونورتر نرین !
از ته دلم دعا میکنم او.نچیزیکه خیره اتفاق بیفته ..
مواظب خودت باش عزیزنازنینم

alireza جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:02 ب.ظ http://win2s.coo.ir

لحظه ی دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام مستم

باز می لرزد دلم دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

های نپریشی صفای زلفکم را باد!

و آبرویم را نریزی دل!

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیک است ...[گل]

alireza جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ب.ظ http://win2s.coo.ir

این آهنگی که تو وبلاگت گذاشتی فوق العاده زیباست
میشه لطف کنی آدرسشو بدی تا من دانلودش کنم؟

francois شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ق.ظ http://www.francois.blogsky.com

سلام ساندی
راست می گویید گاهی وقتها انسان دو راه برای انتخاب بیشتر ندارد که انتخاب یکی از آنها برای او واقعا سخت و دشوار است حقیقتش را بخواهید قضیه ای شبیه قضیه شما برای من هم اتفاق افتاده بود اما من آن قضیه را فراموش کردم به نظر من از افرادی که در این زمینه ها تجربه و یا تخصص دارند راهنمایی بخواهید ولی تصمیم نهایی را خودتان بگیرید امیدوارم در راه حل این مشکل موفق و پیروز باشید

صدف شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ب.ظ http://khaterate-amitis.blogfa.com

من تا اینجایی که خوندم فهمیدم که خیلی دوستت داره و گرنه هیچوقت حاضر نمی شد اینقدر خودشو کوچیک کنه

صدف شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:33 ب.ظ http://khaterate-amitis.blogfa.com

منم همیشه برای اینکه ثابت کنم اشتباه نکردم با دیگران بحث می کنم اما از ته دل می دونم که اشتباه کردم اما پذیرفتنش خیلی سخته

عشق ابدی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:27 ق.ظ http://fariva.blogfa.com

سلام ساندی جون خوبی؟
بعد از مدتی اومدم اینجا...حالم خوب نبود
بذار پست های قبلیت را بخونم و بیام عزیزم

عشق ابدی یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:36 ق.ظ http://fariva.blogfa.com

ساندی جون
نمیدونم مشکلات قبلیت چیا بوده و علل نارحتیهات و رفتارهای نادرستی که از باران سر زده را هم نمیدونم
ولی این رو میدونم که نه به باران بلکه به خودت یه فرصت دیگه بده که یا بتونی با جان و دل بپذیریش و یا بتونی با راحتی از ذهنت بیرونش کنی
یک فرصت که زمانش را تو باید تعیین کنی ،تا بتونی نتیجه بگیری،بدون هیچ تعهدی که بهش داده باشی...
حتما پیش یه مشاور هم برو عزیزم

سارا یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ http://rozanehaye-ma.blogfa.com

سلام ساندی جونم
من تازه ماجرا رو خوندم.شوکه شدم.ببخشید که این مدت نتونستم بیام اینجااااااا.عشقم واییییی اولش خیلی ناراحت شدم.ولی میدونی منم با مامانت موافقم.یه مدت امتحانش کن.به این زودی هم نامزد نکن.یه مدت برو و بیا و ببین که آیا دوباره رفتاراش رو تکرار میکنه یا نه.
بازم هر جور خودت میدونی عزیزم.فقط یادت باشه تو بهتر اونو دیدی و رفتاراش رو میشناسی.خودت باید تصمیم بگیری برای زندگیت.
میبوسمت.
خدا رو شکر کن که مامانت اینقدر درکش بالاست.

بنفشه یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 ب.ظ http://banafshehh.blogsky.com

ساندی جونم.. میدونم میترسی که دوباره دلت بشکنه.. میدونم که دل کندن از باران یکی از سخت ترین کارها بوده برات.ولی من با مامانت موافقم..امتحان کن دوباره..خیلی قاطی نشو.. به همه هم نگو دراین باره.ولی یه شانس دیگه بده..مطمئن باش اگه همون باران قبلی باشه و این پشیمونیهاش الکی باشه دستش زود رو میشه..
کاری نکن که چند سال دیگه با خودت بگی کاش حالا یه شانس داده بودم.اونوقت دیگه خیلی دیره... ایراد ما دختر ها اینه که وقتی عاشق یکی میشیم خیلی طول میکشه که بتونیم فراموشش کنیم..

طیبا دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:24 ق.ظ http://www.taksetarehman.persianblog.ir/

قربونت برم ساندی جونم چقدر مشکلات داشتی و من نمی دونشتم واقعا عجب صبر و توانی داری .
می دونی ساندی جونم من که باران را نمی شناسم اما وقتی میگی مامانت گفته روحیه ات عوض شده پس حتما ته ته قلبت دوستش داری هر جند خیلی از کاراش دلگیری به نظر من یک فرصت بهش بده بهش اینبار اعتماد کن باهم بیشتر صحبت کنید بیشتر با هم برید بیرون بیبین رفتار عوض شده یا نه اگه دیدی عوض شده بهتر بازم با هم باشید تا جدا باشید و افسرده:-)

نیروانا دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ق.ظ http://nirvanaslife.persianblog.ir

من میگم که یه کمی زمان بده بهش . یعنی یه جورایی به همون حرفی که مامانتون زدن عمل کن .
یا میگم که چرایه سر پیش یه مشاور نمیری و ازش کمک نمیگیری؟ من یه بار پیش یه مشاوری میرفتم که خیلی خوب بودش و مخصوصاْ مشاوره های ازدواج هم داشت . مشاوره مرد هستش و اسمش دکتر مجد هست .
خیلی عجله ای و از روی غرور تصمیم نگیر . شاید واقعاْ زمان گذشته و اون پشیمون شده باشه . البته بازهم خودت اخلاق و رفتارش رو بهتر میدونی . در مورد مشکلاتی که بینتون به وجود اومده بوده بهش بگو و مخصوصاْ علت کارهاش رو بپرس .
این کتاب آیا تو این گمشده ام هستی ؟ رو هم بخر و بخون . به نظر من که خوبه و بدی نیستش . ممکنه که بتونه کمکت کنه عزیزم .

مریم دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:42 ب.ظ http://mayjoon.blogfa.com

ببخشید که صریح می گم اگه من جای تو بودم از یه سوراخ دوبار گزیده نمی شدم. آدمی که این همه سال به یه نوع رفتار زندگی کرده نمی تونه تغییر رفتار بده اون هم به این سرعت!

ژاله دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ب.ظ http://feri2feri64.blogfa.com/

این که فهیمده اشتباه کرده خیلی خوووبه ...اگه عقلت این اجازه رو بهت میده می تووونی یه فرصت دیگه بهش بدی در غیر این صووورت احساساتو نادیده ببگیر!!!!!!!

من سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:28 ق.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

شیدا چی کار کردی ؟؟ بیااااا دیگه .. حرفی بزن.. بگو دیگه .. دق کردم ..کاش بودیاین روزها ..!!

یاس سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ق.ظ http://atre-yasmn.persianblog.ir

سلام ساندی گلم...دلم برات تنگ شده بود.ساندی متاسفم برای این همه سختیی که کشیدی و مطمئنم که دلت نمی خواد دوباره همه رو تجربه کنی.من فکر می کنم بهترین راه حل اینه که با یه مشاور مشورت کنی و حتی باران رو هم ببری پیشش تا باهاش صحبت کنه و بفهمه واقعا عوض شده یا نه.مامانت هم بد حرفی نزدن اما همین صحبت کردن هم می تونه احساست رو تشدید کنه و تصمیم گیری رو سختتر...

مژگان سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ http://mojy25.persianblog.ir

سلام خانومی.. چطوری عزیزم.. من با نظر مامانت موافقم.. بهتره هر چی که مامانت و بزرگترها می گن اون کارو بکنی...
شاید این آدم واقعا تغییر کرده و این مدت دوری حالشو سرجاش آورده.. از کجا معلوم.. ولی رابطه ات همونی باشه که مامانت گفته.. سعی کن تو این مدت فقط احساسی رفتار نکنی..همه حرفات و کارات رو حساب کتاب باشه.. یعنی فقط امتحانش کن.. تمام مدت بسنجش..ببین همون آدمه واقعا یاداره فیلم بازی میکنه.. چوین می دونی آدم وقتی یکبار شکست میخوره و اعصاب خوردیشو می کشه دیگه بار دوم نمی تونه یعنی ضرفیتش پر می شه.. مخصوصا تو که اینقدر حساسی...
اگر سری قبل چشماتو خوب باز نکرده بودی.. اینبار سراپا بشو گوش و چشم.. خیلی مواظب خودت با ش...

رز سفید-زهرا سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:11 ب.ظ

عزیز دلم تو موقعیت خیلی حساسی هستی. به قول خودت اگه رابطه ات رو دوباره شروع کنی و خدایی نکرده باز بهم بخوره میخای چیکار کنی. بهتره به این زودی به نامزدی فکر نکنی فقط باهاش باش تا خوب امتحانش کنی. عصبانیش کن. حرصش رو دربیار ببین واقعا عوض شده یا فقط حرف میزنه.

سیب مهربون چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام خوشگله خوبی؟
خوشی...
بذار برم ببینم چی نوشتی خواهر

سیب مهربون چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام ساندی..
یعنی بازم سلام
نم یدونم من یه چیزی بگم شاید فکر کن از بدبینی بیش از حدمه...ولی ساندی جان...
این از دوری توئه که یهو عوض شده...
وگرنه اگه ادمی بود که یمخواست یه کم عوض شه همون موقعها حداقل نشونه ای از عوض شدن توش می دیدی...
یا حداقل قبلا یه کم از خر شیطون می اومد پایین...
مردها برا اینکه یه نفرو بدست بیارن همه چیز می گن... همه شرطی رو هم قبول م یکنن...
همیشه هم میگن حق با خانوممه...
ولی...
ولی خرشون از پل بگذره می دونن خانومه اینقدر خانوم هست که بمونه و جیک نزنه.. یا جیک بزنه.. ولی کسی به جیک جیکشون گوش نمیده...
خواهرهاش هم از بس دوسش دارن و از بس خودت خانوم بودی این حرفها رو گفتن...
چطوریه یه زندگی منفجر شده بعد میان تا فردا ازت عذر خواهی می کنن.. چه فایده داره...
باز خودت یمدونی...
ولی من باور نم یکنم...
هر چقدر هم یه نفر پشیمون باشه.. عوض نمیشه...

سیب مهربون چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام ساندی..
یعنی بازم سلام
نم یدونم من یه چیزی بگم شاید فکر کن از بدبینی بیش از حدمه...ولی ساندی جان...
این از دوری توئه که یهو عوض شده...
وگرنه اگه ادمی بود که یمخواست یه کم عوض شه همون موقعها حداقل نشونه ای از عوض شدن توش می دیدی...
یا حداقل قبلا یه کم از خر شیطون می اومد پایین...
مردها برا اینکه یه نفرو بدست بیارن همه چیز می گن... همه شرطی رو هم قبول م یکنن...
همیشه هم میگن حق با خانوممه...
ولی...
ولی خرشون از پل بگذره می دونن خانومه اینقدر خانوم هست که بمونه و جیک نزنه.. یا جیک بزنه.. ولی کسی به جیک جیکشون گوش نمیده...
خواهرهاش هم از بس دوسش دارن و از بس خودت خانوم بودی این حرفها رو گفتن...
چطوریه یه زندگی منفجر شده بعد میان تا فردا ازت عذر خواهی می کنن.. چه فایده داره...
باز خودت یمدونی...
ولی من باور نم یکنم...
هر چقدر هم یه نفر پشیمون باشه.. عوض نمیشه...

یاسی جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ب.ظ http://yasijun.blogfa.com

سلام چطوری؟امیدوارم مشکلت هر چه زودتر حل بشه وبتونی یه تصمیم درست بگیری. راستی یه بازی اختراع کردم. تو هم دعوتی که بنویسی.اسم بازی اینه: چی میخوام؟
باید پنج تا از چیزایی رو که میخوای بنویسی .برای دونستن جزئیات پست جدیدم بخون. باشه؟
ممنون میشم اگه دعوتم قبول کنی.قربونت برم.بوووووووووووووس.

رونیکا شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ب.ظ

سلام ساندی جان
خوبی؟
امروز تولد نازلی (مرغ دریایی)‌هست
یه تولد مجازی کوچیک براش گرفتم خوشحال میشم شما هم در شادی ما شریک باشید
منتظر کامنتتون هستم
اینم کارت دعوتتون:

http://i16.tinypic.com/72unsba.jpg

ارام یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ق.ظ http://kimiaa57.persianblog.ir

ساندی جون یه فرصت دوباره بهش بده بعضی وقتها ادمها دیر متوجه اشتباهشون میشن یه فرصت دیگه بده شاید بتونه جبران کنه

مونا یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ب.ظ http://daftarchehmf.blogfa.com

سلام
دوست داشتم یه چیزی بهت بگم. به نظر من وقتی یه آدم خصوصیات یا رفتارهایی داره که برای آدم قابل تحمل نیست و یا ازشون می رنجه٬ نباید این مسئله رو نادیده گرفت. ممکنه یه مدت اون خصوصیات رو بتونه کنترل کنه ولی آخرش همون آدمیه که از اول بوده. به نظرم نمیشه روی تغییرات یهویی آدما زیاد حساب کرد. وقتی یه بار یه چهره ای رو از یه نفر دیدی و بهش مطمئن شدی٬ به نظر من باز هم بعد از گذشت یه مدت همون چهره رو ازش خواهی دید.

امیدوارم زودتر به آرامش و اطمینان برسی.

اذین یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام
خیلی خوبه غربونت

من دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ق.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

کجاییییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ یه خبری ؟؟؟

بنفشه دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:18 ب.ظ http://banafshehh.blogsky.com

ساندی جون کجایی؟؟؟؟

سیب سیب سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ب.ظ

ئآ»Nی کجآیی
ساندی کجایی؟
چرا خبری ازت نیست؟
:(

سپیده چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ق.ظ

عزیزم من فکر میکنم خوب اون حس ارامشی که داری به خاطر اینه که غرور جریحه دار شدهات با این حرفها ب عذرخواهیها کمی التیام پیدا کرده,البته شاید هم علاقه ای از گذشته وجود داشته باشه اما همانطور که خودت گفتی واقعا محتاطانه برخورد کن از مشاور کمک بگیر,در ضمن فعلا نذار تو خانواده کسی مطلع بشه که اگر قرار شد زمانی رابطه تمام بشه تکرار ماجرای قبل نباشه

اسپرانزا چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:34 ب.ظ http://st515.blogfa.com

سلام ترشی نخوری یه چی میشی
(:

من پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ق.ظ http://who-iis-who.blogfa.ir

کجاییی .. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌ دارممممممممممممممم دیوونه میشم .. یه چیزی بگوووووووووووووووووووو :))

مریم پاییزی پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:43 ب.ظ http://man0o-del.blogfa.com

سلااااااااام خانوم خانوما
چطوری ساندی جونم؟
اینقده دلم برات تنگیده بود هوارتااااااااا
خوب خوب ! می بینم که بعععععععععععله . آقای باران اومدن و روز از نو روزی از نو ...
یه چیزی بگم؟ خانوم اجازه؟! همین که هی از خودت می پرسی دوسش دارم یا نه یهنی اینکه دوسش میداری اونم یه عالمههههههه ولی نمیخوای باور کنی ! راست می گم یا نه؟
من نمیدونم چیکارا کرده و چرا بهم زدین و چقدر ازش ناراحتین . کاش میومدی و واسمون تعریف میکردی شاید میتونستیم کمکت کنیم . ولی با پیشنهاد مامانت موافقم صد در صد
ممکنه واقعا عوض شده باشه ممکنم هست دروغ بگه . اگه عوض شده باشه که ایشالا همینجوره که ساندی خانوم عروس میشه و ما هم یه عروسی میفتیم و البته ظرف!!! کادو میاریم . اگرم نه که خوب بالاخره با یه مدت رفت و آمد خودش و لو میده دیگه . زودی بیا که دلم واست تنگیده هاااااااا
بوووووووووووووس

ثمین دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ب.ظ

ساندی جونم ؟ کجااااااااااااااااااایی پس دوست جونی؟
نگرانتم ها ..بیا یه خبری بده گلی

عشق ابدی دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:35 ب.ظ http://fariva.blogfa.com

ساندی جون کجائی؟؟

مژگان دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://mojy25.persianblog.ir

بیا ببین تو وبلاگم چی گذاشتم....

Darya دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:05 ب.ظ

salam dooste aziz,avalin bareh eenja ro khoondam va yade chand sal pishe khodam oftadam!!nemikham begam shabihe,barayeh ma baad az inke man dashtam be ye bimare ravani tabdil mishodam az tazadha,tamoom shod va baad fahmidam ke eikash aghelane jeloyeh ehsasatamo migereftam va mesle baazi az hamsenayeh dokhtaram aghel va zerang boodam!!azizam harkari mikoni az harfe mardom natars,to ro khoda natars ke ageh 100 bar ham namzadito beham bezani behtar az aghd ast!!be khodet bishtar fekr kon va harchand khanevadeyeh eeshoon mohtaramand vali bedoon oona alan mikhand barayeh pesareshoon kari konand,va oono bishtar az to doost darand,movazeb bash va aghel,shad bashi

Darya دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ

rasti man nazarate poste ghabli ham khoondam,hichkas nemitooneh begeh ki khoobeh va chi khoobe va chi baad?azizam hes kardam ba harfe kasani ke dar bargashtan taeed va tashvigh karkan toro,bishtar khosh hal shodi.....bebin nemidooni comment gozaran chand sal darand va che tajrobiyati!hala eena ro migam fekr nakoni man mokhalefe ertebateh mojadadam!!na!man chizi az een rabeteh nemidoonam faghat ye tajrobeh daram az zamani ke be avalin nafar barkhordam va hich rabeteyeh dige ee ham nadashtam!!baad didam donya oon nist va man cheghadr eshtebah kardam.....ama ye cheeze digeh ageh toonesti bedooneh ajaleh kardan ravabeteh doostaneh(manzoorzm eene ke na kheili nazdik!)ba digar jenshayeh mokhalefetem dashteh bash,va be khodet dar har soorat ye modateh toolani forsat bedeh,ageh gharar basheh va khoda bekhad yek sal va 2 sal,....ham ke sabr koni va sanjesh va didaneh adamayeh digeh,ageh gharar basheh vaslati basheh ,misheh,shad bashi

مونی چهارشنبه 19 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:35 ب.ظ

ساندی جونم خودت بهترین قاضی هستی . اما با یه مشاور می تونی در این باره مشورت کنی . نگرانتم از خودت خبر ده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد