آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

ساندی دلتنگ!

سلام به همه

میدونم خیلی دیر کردم...حق دارید الان چپ چپ نگام کنید...شنیدید اون ضرب المثل رو که میگه ابر و باد  مه و خورشید فلک در کارند؟..حالا با اندکی تغییر شده حکایت وبلاگ نویسی من!..ویروس سرماخوردگی و امتحان پایان ترم وکابل برگردون خط تلفن و خرید و همراهی دوستم که عروسیشه و انتخاب واحد و کلاسهایی که میرم.....همه درکارند تا من نتونم بیام دوخط اینجا با شما حرف بزنم...جالب اینجاست که من هنوز در حالت سرماخوردگی و مریضی هستم!!!!!تو این مدت اینقده کارهای مختلف کردم که هفت هشتا پست طول میکشه تا همشو بگم!...

یه وقت فکر نکنید تو این چندوقت بهتون سر نمیزدم ها...از کلاس میومدم همه وبلاگهاتون رو میخوندم...ولی به دلیل مشکلات شبکه نمیشد کامنت بزارم....نمیدونید با خوندن خبر نی نی دار شدن و نامزدی و عروسی هاتون چقدر خوشحال میشدم و با خوندن دلتنگهاتون و ....چقدر دلتنگ...

اما امشب هر طور بود عزمم رو جزم کردم که روی این مشکلات کم کنم و بیام وبلاگ نویسی..دلم خیلی براتون تنگ شده....

دوباره داره پاییز میشه و من سرشار از احساسات عجیب !!..تابستون رو دوست ندارم...یعنی هیچوقت دوست نداشتم.اما از پاییز تا اواسط بهار شرایط روحی و روانی من کلا دستخوش تغییرات اساسی میشه!...

خیلی حرف دارم اما اول دوست دارم بیام به تک تک شما دوستای مهربونم سر بزنم...کامنتهای پست قبلی رو هم دارم میخونم...سر فرصت تاییدش میکنم....

خیلی خوشحالم که دوستای به این خوبی دارم...خیلی دوستتون دارم...

تا پست بعدی

بازگشت ساندی از دیار باقی!

سلام به همه دوستای خوبم...

خب دعوام نکنید...الان میگم چرا نبودم!!
بعد از اینکه پست قبلی رو نوشتم کلاس حسابداری که پنجشنبه و جمعه ها میرفتم ترم جدیدش شروع شد...جلسه دوم که رفتم دیدم استاد در حالت فوت اومد سرکلاس...تا وسطهای ساعت یه جوری کلاسو اداره کرد بعدش گفت من حالم بد می خوام کلاسو تعطیل کنم!!!...یهو یه خانمه گفت این قسمت جلوی سرتون درد میکنه؟...استاد گفت آره!...گفت الان احساس ضعف میکنید ؟...استاد گفت آره!!...خانمه گفت:وااااااااااااااااای استاد ویروس جدید گرفتین،منم گرفته بودم،.رفتم دکتر گفته یه ویروس جدیدِ، مهمترین علامتش هم سردرد توی این قسمت سر(دقت کنین این قسمت!) بعد از چند روز هم میکروبی میشه بعد باید کلی انتی بیوتیک بخورین تا خوب بشه!!!...حالا فک کنین من کل جلسه قبلشو بغل دست این خانمه بودم اونروزهم استاد شونصد ساعت تو سلف داشت با من حرف میزد!!!
بعدش هی چند روز احساس کردم یه جوری شدم ولی اهمیت ندادم...خلاصه از اونطرف هم اسممو کلاس ICDLنوشته بودم زنگ زدن گفتن از فردا شروع میشه بیا....فرداش رفتن به کلاس همان و در راه برگشت به ملکوت اعلی پیوستن همان!!! و تا به این لحظه این قصه همچنان ادامه دارد!!!
البته من دکتر نرفتم..فقط خودم یه نسخه نوشتم مامانم رفت خرید دارم می خورم ....خیلی مریضی اعصاب خورد کنیه..همش سردرد و احساس ضعف شدید!!!
یه  اتفاق هم در مورد یکی از بچه های دانشگاه تو این وسط پیش اومد که مفصله حالا تو پست بعدی میگم....اما در کل تمام این کلاسها+کلاسهای دانشگاه و امتحان +ویروس+ اون دوست دانشگاهم!!+....دست به دست هم دادن تا من نتونم به موقع آپ کنم...

ازهمه دوستایی که تو این مدت به یادم بودن ممنونم..ببخشید که نتوستم بهتون سر بزنم...کامنتهای پست قبلی هم ۳۰ تاش مونده که فردا شب جواب میدم...

فعلا...

فیلم نامه!

سلام به همه دوستای خوبم

من از طرف قهوه عزیزم به یه بازی خیلی جالب دعوت شدم ،البته جواب دادن به سوالاتش احتیاج به یکمی تمرکز و دقت داره....ممنون دوست خوبم.
بازی اینطوریه که :
اگه قرار باشه یه فیلم از سرگذشت و یا زندگی شما تا به این سنی که هستید درست کنن:
۱-چهار اتفاق مهم زندگیتون که باید حتما بهش اشاره بشه کدومها هستن؟

الف) قبولیم توی دانشگاه و  رشته مورد علاقم که باعث تحول عمیقی توی زندگیم شد و روند زندگیمو تا حدودی تغییر داد.

ب)استقلال و متکی به نفس شدن از سن ۱۲ سالگی، که چون مامان بزرگم فوت کردن و مامانم هم شاغل هستن به مرور یاد گرفتم که چطور میشه بدون نیاز به کمک دیگران درست و سالم زندگی کرد.

ج)چندتا تصمیم مهمی که تونستم در رابطه با زندگیم بگیرم  وانجامشون بدم!

۲. چهار اتفاق مهم که اگه بهشون اشاره نشه خیلی بهتره.

الف) قبولیم توی مدرسه تیزهوشان که مامانم اجازه نداد برم چون معتقد بود روشهاشون روی روحیه بچه ها تاثیر منفی میزاره !

ب)قبولی همزمانم توی ۲ تا رشته مورد علاقه ام که به سختی تونستم از بینشون رشته فعلی رو انتخاب کنم و هنوز که یادش میوفتم ناراحتم میکنه!

...!

۳. خلاصه ای از اخلاقتون به اضافه شخصیت و غیره که باید بهشون اشاره بشه.

آدم اجتماعی هستم و معمولا راحت میتونم با دیگران ارتباط برقرار کنم ، در عین صمیمت  آدم جدی  هم هستم و به رعایت حدود و اصول اخلاقی خیلی اهمیت میدم و تا زمانی که از جنبه طرف مقابلم مطمئن نشدم با احتیاط باهاش شوخی میکنم  .خیلی مهربونم و این موضوع شامل دلسوزی برای یه پیرمرد که تو خیابون خورده زمین میشه تا یه بچه گربه که مادرشو گم کرده و توی اینجور مواقع دوست دارم کمک کنم. متاسفانه زیاد نمیتونم زبونی ابراز محبت کنم و قربون و صدقه برم سعی میکنم با رفتارم اینو نشون بدم و هر کاری از دستم بر بیاد انجام بدم .یکمی حساسم  ولی کم عصبانی میشم و در موقع عصبانیت معمولا سکوت میکنم و اگه خیلی خیلی عصبانی باشم میرم یه گوشه ایی گریه میکنم اما اهل داد و فریاد نیستم.توی مواقع حساس که همه کنترلشون از دست میدن خیلی خوب بلدم به احساساتم غلبه کنم و تصمیم بگیرم.زیاد اهل گردش و مهمونی نیستم.عاشق کتاب خوندن و خرید کردن هستم و هر چیز تازه ایی که یاد میگیرم باعث میشه کلی خوشحال بشم.زیاد بلد نیستم پول پس انداز کنم و اهل صرفه جویی نیستم!  .در مورد تمیزی اصلا با کسی شوخی ندارم !  کم حرفم و توی مهمونی هاترجیح میدم بیشتر شنونده باشم تا گوینده .گاهی کم طاقت میشم و دلم می خواد زودتر یه کاری به نتیجه برسه( یه ذره عجولم!)...اصلا حسود نیستم و از آدم حسود متنفرم.از ادمهایی که قیافه میگیرن بدم میاد.اعتماد به نفسم خوبه و اگه تصمیمی بگیرم حتما انجامش میدم...خیلی بدم میاد کسی منو احمق فرض کنه...نگاه های عمیقی دارم!!...تا بیشترین از این از من بدتون نیومده بسه دیگه،نه؟!

۴. با در نظر گرفتن چهره "واقعیتون" کدوم یکی از هنرپیشه هارو برای بازی نقش انتخاب می کنید؟

البته خودم نمیدونم شبیه کدوم هنرپیشه ایرانی ممکنه باشم اما هدیه تهرانی و لیلا حاتمی فکر کنم از همه مناسبتر باشن!

 من از :
سیب مهربون،نوشی جون،شاذه جون،دختر ۲۰ ساله،Manو من عزیز،ستایش(رها)جون،مهتاب جون،مریم جون،باران جون،یاسی جون،خانومی،مونی جون،آزی جون،شمسی خانم،هانی جون،کلاغی جون،لاله جون،غریبه عزیز،اناربانو،ملوسی جون،زهرا جون.

 دعوت میکنم در صورت تمایل به این بازی ادامه بدن.

 

آموزش پشت پرده!

سلام

الان مامانم رفته عروسی، اونوقت من چون خیلی دانشجوی فعالی هستم به خاطر اینکه تا ساعت هفت کلاس داشتم و وقت نداشتم به امورات جینگیل مستون کننده برسم نرفتم!...آخه کی عروسیشو وسط هفته میگیره ...من که اصلا ناراحت نیستم!....تازه اصلنشم حوصله عروسی رفتن نداشتم...

--------

یکی از استادامون تعریف میکرد میگفت چندین سال پیش یکی از دوستاش رو(که استاد حقوق بوده)دعوت میکنن بره دانشگاه علوم. ق ض ا ی ی . ق م تدریس کنه!...این دوست جان استاد هم قبول میکنه. خلاصه روز کلاس ،صبح زود راننده میاد استاد جان رو میبره ق م !...مسئول آموزش()! اونجا یه کلاس رو نشون میده میگه جناب دکتر بفرمایین کلاستون اینجاست!استادِ هم خوشحال در کلاسُ باز میکنه میره تو و  سلام میکنه...بعدش میبینه  ،کلاس خالیه!...میاد بیرون میره به اون اقاهه میگه ببخشید مثه اینکه هنوز بچه ها نیومدن...مسئوله میگه نه استاد همه سر کلاس هستن...دوباره استاد ِخوشحال میره تو کلاس ولی میبنه هیشکی نیست!بیچاره فک میکنه اینجا کلاس روح و جن و...هست..هر چی صلوات میفرسته و دعا میخونه هیشکی ظاهر نمیشه!. ..دوباره میاد میگه بابا به خدا هیشکی تو این کلاس نیست!!آقاهه میگه جناب استاد چون کلاسه شما با خواهران هست ما وسط کلاس یک پرده زدیم دانشجویان خواهر  پشت پرده نشستن!الان همشون سر کلاس هستن....(فچ کنننننن )

استادِ روش نمیشه هیچی بگه ،میاد میره تو کلاس ،میبینه بله، یه پرده وسط کلاسه!استادمون میگفت دوستش یه زنگ درس داده بعد اینقدر دچار روان پریشی شده رفته گفته من نمیتونم درس بدم، از کجا معلوم اونها پشت پرده نخوابیده باشن یا شاید دارن سبزی پاک میکنن یا یه قل دوقل بازی میکنن...

هر کاری کردن استادِ گوش نکرده ، فرار کرده اومده تهران!

پ.ن:راستی اون امتحان پتج ساعتیه رو قبول شدم!زنگ زدن گفتن با نمره خوب قبول شدی ،زود بیا برای ترم بعدی ثبت نام کن...