سلام بابایی
چرا تعجب کردی؟خب درسته که هیچوقت برات چیزی ننوشتم، اما نمیدونم چرا امسال همش توی دلم یه جوریه،خیلی دوست داشتم این حرفها رو بگم، اما چون دلم نمیخواد دیگران از احساسم با خبر بشن اینجا مینویسمشون.
میدونی ،خیلی برام سخته از احساسی که نسبت به شما دارم حرفی بزنم،آخه امسال دقیقا بیست و پنجمین روز پدریه که میاد، اما من ندارمت...دقیقا به تعداد سالهای عمرم.
من حتی توی زندگیم پدربزرگ هم نداشتم که شاید بتونم احساسی شبیه داشتنت رو تجربه کنم.نمیدونم شما هم حال منو داری و میتونی دختری که حتی نتونستی یکروز باهاش زندگی کنی رو دوست داشته باشی یا نه؟
خیلی احساس عجیبی دارم.بهم حق بده..واقعا برام سخته که بتونم معنی کلمه پدر رو درک کنم.اما میدونم یکی از تعاریف پدر یعنی تکیه گاه مطمئنی ِ که میشه روی امنیت شونه هاش ساعتها احساس آرامش کرد ولی ...
فقط دلم می خواد بهت بگم:
روزت مبارک بابایی
پ .ن :کامنتهای این پست تاییدی نیست.
سلام
الان مامانم رفته عروسی، اونوقت من چون خیلی دانشجوی فعالی هستم به خاطر اینکه تا ساعت هفت کلاس داشتم و وقت نداشتم به امورات جینگیل مستون کننده برسم نرفتم!...آخه کی عروسیشو وسط هفته میگیره ...من که اصلا ناراحت نیستم!....تازه اصلنشم حوصله عروسی رفتن نداشتم...
--------
یکی از استادامون تعریف میکرد میگفت چندین سال پیش یکی از دوستاش رو(که استاد حقوق بوده)دعوت میکنن بره دانشگاه علوم. ق ض ا ی ی . ق م تدریس کنه!...این دوست جان استاد هم قبول میکنه. خلاصه روز کلاس ،صبح زود راننده میاد استاد جان رو میبره ق م !...مسئول آموزش()! اونجا یه کلاس رو نشون میده میگه جناب دکتر بفرمایین کلاستون اینجاست!استادِ هم خوشحال در کلاسُ باز میکنه میره تو و سلام میکنه...بعدش میبینه ،کلاس خالیه!...میاد بیرون میره به اون اقاهه میگه ببخشید مثه اینکه هنوز بچه ها نیومدن...مسئوله میگه نه استاد همه سر کلاس هستن...دوباره استاد ِخوشحال میره تو کلاس ولی میبنه هیشکی نیست!بیچاره فک میکنه اینجا کلاس روح و جن و...هست..هر چی صلوات میفرسته و دعا میخونه هیشکی ظاهر نمیشه!. ..دوباره میاد میگه بابا به خدا هیشکی تو این کلاس نیست!!آقاهه میگه جناب استاد چون کلاسه شما با خواهران هست ما وسط کلاس یک پرده زدیم دانشجویان خواهر پشت پرده نشستن!الان همشون سر کلاس هستن....(فچ کنننننن )
استادِ روش نمیشه هیچی بگه ،میاد میره تو کلاس ،میبینه بله، یه پرده وسط کلاسه!استادمون میگفت دوستش یه زنگ درس داده بعد اینقدر دچار روان پریشی شده رفته گفته من نمیتونم درس بدم، از کجا معلوم اونها پشت پرده نخوابیده باشن یا شاید دارن سبزی پاک میکنن یا یه قل دوقل بازی میکنن...
هر کاری کردن استادِ گوش نکرده ، فرار کرده اومده تهران!
پ.ن:راستی اون امتحان پتج ساعتیه رو قبول شدم!زنگ زدن گفتن با نمره خوب قبول شدی ،زود بیا برای ترم بعدی ثبت نام کن...
سلام به همه دوستای خوبم
به بعدا نوشت پایین صفحه مراجعه شود!
۱-دیروز امتحان اون کلاسی بود که پنجشنبه و جمعه ها میرفتم،مدت امتحان ۵ساعت بود!!!۳تا سوال بود که جواب دوتاشون رو هم ۲صفحه میشد اما یکی از سوالها جوابش ۱۵ صفحه بود!!!یک پروژه کامل مربوط به حسابداری دوماه یک شرکت بازرگانی با تمام جزئیات!وقتی امتحان تموم شد همه شکل صورت مغایرت و ترازنامه شده بودنحالا نمیدونم توی این دوماه تابستون برم ترم بعدیشو ثبت نام کنم یا الان برم کلاس کامپیوتر و چندتا نرم افزار به درد بخور یاد بگیرم و از ترم پاییز اینوو ادامه بدم...آخه اگه بشه می خوام از اول مهر برم دنبال یک کاری که با رشته تحصیلیم مرتبط باشه...
۲-خیلی وقته بلاگ رولینگ فیلــــــ....شده!چندروز هم که بلاگرد و بلاگفا منهدم شده بودن!!!الان هم که ظاهرا نوبت پرشین بلاگِ!واقعا اینهمه تکنولوژی و توانایی جای تبریک داره!!!
حالا یک خبر خوب برای همه پرشین بلاگیها از جمله خودم!
اگر به جای comاز ir استفاده کنید وبلاگها باز میشه،یعنی مثلا به جای: persianblog.persianblog.com بنویسد persianblog.persianblog.ir اینطوری مشکل بر طرف میشه
۳-استادمون گفته مطابق با سرفصلهای کتاب " روابط صنعتی" باید یک کتاب پیدا کنیم و بعد خلاصه کتاب رو کنفرانس بدیم،من فعلا موضوع five sرو انتخاب کردم کسی کتاب خوبی در این مورد میشناسه و یا موضوع بهتری سراغ داره؟
اون یکی استاد هم هر جلسه مشق میگه و درس میپرسه و نمره میگذاره!!!(برای فردا ۱۸ تا مسئله +درس هم میپرسه)من نمیدونم این ترم تابستون دانشگاهه یا ترم تابستون دبستان!!!
پ .ن:با این روشی که گفتم میتونید وبلاگتون رو هم آپ کنید.
*بعدا نوشت :نقل از ویلاگ شمسی خانم "دوستان عزیز پرشین بلاگی، همونطوری که میدونین پسوند وبلاگامون و پرشینبلاگ به ir تغییر پیدا کرده. توی ویرایش قالب هم اگه 'http://commenting.persianblog.com رو به 'http://commenting.persianblog.ir تغییر بدین، مشکل کامنتگذاریتون هم حل میشه"
یک چیزی رو هم خودم کشف کردم،اگر آدرس کامنتدونی وبلاگی که می خواید براش کامنت بگذارید رو کپی پیست کنید توی یک صفحه دیگه و بعد به جای com پسوند ir بگذاریدو بعد رفرش کنید، هم صفحه باز میشه و هم میشه کامنت گذاشت!
۱-سلام خدا جون
میگن امشب شب آرزوهاست...
از دیشب همش دارم با خودم فکر میکنم چه آرزویی امشب باید بکنم...خیلی فکر کردم، ولی بعدش دیدم تو از همه آرزوهام با خبری ،حتی بهتر از خودم...
خدای خوبم بزرگترین آرزوی من برای همه آرامش ِ...یه آرامش عمیق...مثل تر شدن گونه گل شب بو از شبنم های خنک دم صبح...مثل نسیم خنکی که توی یک بعد از ظهر گرم مرداد می خوره به صورت آدم و عمیق ترین لذت دنیا رو به آدم هدیه میده...و بعد اینکه تمام آرزوهای خوب همه رو برآورده کن و به همه خوشبختی و شادی ببخش و هیچکس رو تنها نگذار...
خدای مهربونم خواهش میکنم به من هم آرامش بده و مثل همیشه همراه تمام لحظه هام باش...کمکم کن که انسان خوبی باشم و دیگران رو دوست داشته باشم و دیگران دوستم داشته باشند...
خدایا هیچوقت تنهام نگذار..هیچوقت...
دوستت دارم ...
۲-گوش کن
یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند
و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است
پرده را برداریم
دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن یک نفر در تو، تو را میخواند
وخدایت آرام در دل تنگ تو
آهسته تو را میکاود...
پ . ن :ملوسی عزیزم خیلی ممنون که باعث شدی متوجه بشم ،امشب شب آرزوهاست .کاش میدونستی ،چقدر توی اون لحظه ایی که به اشتباه فکر کردم این شب ،هفته گذشته بوده و بعد پست وبلاگت رو دیدم خوشحال شدم...