سلام
۱-تا چند ساعت دیگه تعطیلات تابستونی من به اتمام میرسه!
فردا راس ساعت هفت و نیم صبح اولین کلاس ترم تابستونیم شروع میشه...امروز داشتم با خودم فکر می کردم که واقعا چقدر از اوقات فراغتم استفاده مفید کردم!...از ۹ تیر که امتحانها تموم شد به لطف سیستم مدرن و پیشرفته دانشگاه!دائم در حال و رفت و آمد برای گرفتن نمرات و ثبت نام بودیم و جالبه که به لطف همون سیستم یاد شده هنوز ۲ عدد از نمرها تا به این لحظه اعلام نشده!!
۲-نمیدونم قبل از تابستون کدوم روزنامه بود که یک مقاله عریض و طویل در باب برنامه ریزی های گسترده در مورد پرکردن اوقات فراغت جوانان در تابستون امسال توسط تلویزیون نوشته بود....
تا حالا به فیلم های بسیار جدیدی که تلویزیون به مناسبت تابستون نشون میده دقت کردید باور کنید همشون خیلی جدیدِها فقط نمیدونم چرا قیافه همه بازیگرهاش معمولا بیست سال جوونتر از چهره فعلیشونه...البته خب ما که خبر نداریم ،شاید به کمک لوازم گریم پیشرفته اینکارهارو انجام دادن.. . در مورد سایر برنامه های طنز گلدار و چهارخونه و راه راه و برنامه های زنده و مرده شبانه و نیمه شبانه هم که بهتره چیزی نگم...البته نباید بی انصافی کرد، من تونستم چندتا دونه کارتون قشنگ و ۲-۳ تا فیلم غیر تکراری در این تعطیلات تابستونیم ببینم....
۳-خوب شد اخر هفته ها یک کلاس ثبت نام کردم و این ترم تابستونی هم اختراع شده و چندتا کتاب نخونده هم دارم و این کامپوتر و وبلاگ بازی هست و گرنه با وجود این برنامه ریزی بسیار زیبای اوقات فراغت جوانان نمیدونستم با این همه تفریح باید چکار کنم
پ . ن :تا حالا شده در حالت هوشیاری کامل توی کما باشید؟!یعنی اینکه تمام کارهاتون رو انجام بدید و حتی با تلفن حرف بزنید اما ذهنتون یک جایی که نمیدونید کجاست باشه (دقیقا مثل یک ربات برنامه ریزی شده عمل کنیدو خودتون بری انجام کارهاتون اختیاری نداشته باشید)...از عصر تاحالا من در کمال هوشیاری رفتم توی کما...بدون هیچ دلیل موجه و غیر موجهی!!!
سلام به همه دوستای عزیزم
تا به حال در مورد معنای ضرب المثل خواستن ،توانستن است فکر کردید؟...اصلا به نظر شما ممکنه یک آرزوی محال به واقعیت تبدیل بشه؟...
دختر یکی از دوستان خانوادگیمون که از ۳-۴ سالگی میشناسمش،یه دختر مستقل و با ارادهست. چندسال پیش با یک پسری آشنا شد و کم کم این رابطه رنگ عاشقانه به خودش گرفت،اوایل آشناییشون مادر این دختر خانم از موضوع با خبر شد و به شکل خیلی جدی مخالفت کرد،دلیلش هم این بود که چرا از ابتدا ایشون رو در جریان نگذاشتن،بعد هم گفت که باید موضوع همینجا تموم بشه.اونهامدتها پنهانی با هم از طریق تلفن ارتباط داشتن و گاهی هم یک ملاقات کوتاه...البته اون آقا فرد محترمی بود و از هر نظر مناسب هم بودن.
خلاصه خانواده اون پسر تصمیم به خواستگاری گرفتن ، اما مادر دوستم حتی اجازه نمیداد اونها برای آشنایی تماس بگیرن...تمام فامیل و آشنا واسطه شدن تا بالاخره رضایت ایشون برای جلسه خواستگاری جلب شد،( بماند که این جلب رضایت ماهها طول کشید!!)بعد از خواستگاری هم شرط گذاشتن که باید داماد یک آپارتمان بخره ...(البته این رفتارها از روی بدجنسی نبود،شاید یک نوع نگرانی مادرانه بود که به این شکل خاص ابراز میشد!)
میدونید من فکر میکنم معجزه عشق قوی تر از اینه که با چنین چیزهایی نابود بشه!...
این دونفر نزدیک به ۲-۳ سال تلاش کردن و با تمام مشکلات و مخالفتهاجنگیدن...نمی خوام بگم که زندگی آنچنانی درست کردن اما اون آقا تونست یک آپارتمان۸۰ متری پیش فروش و یک ماشین پژو ۲۰۶بخره و علاوه بر شغل قبلیش که تدریس خصوصی بود تونست یک کار خیلی خوب هم پیدا کنه...اوایل تابستون امسال خونشون رو تحویل گرفتن. خانواده ها هم وقتی اینهمه علاقه و پشت کار اونها رو دیدن، خیلی بهشون کمک کردن...
دیروز عصر دوستم کارت عروسیشو آورده بود.توی صورتش یک آرامش عمیق بود و خوشحالی توی تک تک حرکاتش موج میزد...اونها توی این چندسال حتی یک لحظه هم ناامید نشدن و هر روز برای ساختن زندگیشون و رسیدن به لحظه با هم بودن تلاش کردن...و خداوند رو هیچوقت فراموش نکردن...
دوستم میگفت:مادرش حالا خیلی به داماد با اراده اش افتخار میکنه و اونو حتی از بچه های خودش بیشتر دوست داره و میگه خیالش از هر جهت بابت زندگی اونها راحته.
خیلی خوشحالم که این دونفردر هیچ شرایطی ناامید نشدن و بعد از سالها تلاش، با پشت سرگذاشتن تمام مشکلات تا چند روز دیگه میتونند زندگی پر از عشقی رو در کنار هم تجربه کنند...
بعدا نوشت:چند وقت پیش برای قسمت انتقادات و پیشنهادات بلاگ اسکای یک ایمیل فرستادم..گفتن به زودی در بخش کامنت شکلک اضافه میکنند....(اینو برای دوستایی نوشتم که به خاطر این موضوع ناراحت بودن )
سلام به همه دوستای خوبم
امروز روز ثبت نام ترم تابستونی بود،برای اولین بارتونستم بدون هیچ مشکلی ۶ واحد مورد نظرم بگیرم...(همیشه باید کلی تلاش می کردی تا کد کلاس رو باز کنن) بعدش هم رفتم دیدم نمره ۳ تا از درسهای که به خاطرشون خیلی نگران بودم اومده...هر۳تا رو با نمره خیلی خوب قبول شده بودم ...به خاطر بقیه نمره ها هم که هنوز اعلام نشده خیالم راحته!
بعد از اینکه با یکی از دوستام از دانشگاه اومدم بیرون، دیدیم یک زن و شوهر خیلی جوون دارن تو خیابون با هم دعوا می کنند،خانمه جیغ میزد و گریه می کرد وآقاهه به زور سعی می کرد اونو دنبال خودش ببره!...بعد یهو آقاهه با مشت کوبید توی دهن دختره!مشت بعدی رو هم زد توی چشمش...خیلی وحشتناک بود...چند تا از بچه های دانشگاه که بیرون بودن رفتن جلو تا کمک کنند...چند نفر عابر هم ایستاده بودن و تماشا می کردن!...بچه ها به زور خانمِ رو نجات دادن چون آقاهه به شدت با مشت و سیلی می زدش و دختره در حالی که از دهنش خون میومد و چشمش ورم کرده بود جیغ میکشید و گریه میکرد...
دوتا از پسرها آقاهه رو بردن یک گوشه و سعی می کردن آرومش کنند،چون اون بازم می خواست حمله کنه!
دخترها هم داشتن به خانمه کمک می کردن...این دوستم زنگ زد به صد +ده! ...گفتن الان میایم...دختره میگفت این مثلا ط *ل*ب *ه است...پدر و مادرش مردن...بابام دلش سوخت اجازه داد من بدون هیچ جشنی با این ازدواج کنم حالا هر روز منو کتک میزنه و همش زور میگه...بیچاره از خجالت چادرش رو کشیده بود روی صورتش و گریه می کرد...(در این بین دوستم ۳ بار دیگه با صد+ده! تماس گرفت و اونها همچنان گفتن الان میایم!)... بچه ها به دختره گفتن الان که صورتت اینطوریه برو از دست این شکایت کن ،بزار یکمی ادب بشه...چرا می گذاری اینطوری کتک بزنه...
یهو دوتا خانمکه موقع کتک کاری یه گوشه ایستاده بودن و با اشتیاق هرچه تمام تر داشتن تماشا می کردن!!...دختر ها رو هل دادن کنار و رفتن جلو...بعد چادر دختر رو درست کردن!!!بعدش گفتن به حرف این دختر ها و پسرها گوش نده..اینها هیچی نمیفهمن...اینها اصلا معنای ازدواج حالیشون نیست...از روزی که این گوشی های موبایل اومده اینها هر روز صبح زن یکی میشن!...باورتون میشه..اینها دقیقا عینه جملات اون خانم!بود...همه فقط اینطوری خانمه رو نگاه می کردن...بعد به دختره گفت ببین شوهر، کتک زدن داره،فحش داره،دعوا داره..ولی هرچی میگه تو باید بگی چشم..چون شوهرته!!!و حق نداری حرفی بزنی...الان هم بیا برو تا دیر نشده از شوهرت معذرت خواهی و بگو اشتباه کردم و خواهش کن ببخشه تو رو.اگه طلاقت بده تا اخر عمر دیگه نمیتونی شوهر کنی و بیچاره میشی مثله اینها...دختره هم با گریه جلوی همه ما رفت به مردِ التماس کرد که ببخشتش و تازه مرد با خشم و نفرت بهش بی اعتنایی می کرد...باور کنید همه شک شده بودن...نمیدونم از اون موقع تا به حال عصبانی هستم یا متعجب یا ناراحت...
من معمولا هیچوقت به خاطر ظاهر کسی در موردش قضاوت نمیکنم..چون تا به حال خانم های محجبه بسیار با شخصیتی دیدم اما در تمام سالهای عمرم با چنین موضوع تلخی مواجه نشده بودم..چرا اون خانم به خودش اجازه داد چنین حرفهایی رو بزنه....
سلام به همه دوستای گلم
این اخرین قسمت بحثمون هست...سعی میکنم بافی مونده روشهایی که به یادم میاد رو ینویسم و در آخر هم چندتا از روشهای خوبی که دوستان توی کامنت هاشون نوشته بودن مینویسم:
هیچوقت خداوند رو فراموش نکنید.اینکه بدونی در هیچ جایی تنها نیستی و همیشه کسی هست که به حرفهات گوش میکنه و ازت مواظبت میکنه و هیچوقت تو رو تنها نمیگذاره احساس آرامش عجیبی در دل آدم ایجاد میکنه.
گناه خود و دیگران را عفو کنید و بخشنده باشید.وقتی شما از خطای کسی نگذرید و اونو نبخشید در واقع این خود شما هستید که با یادآوری موضوع و احساس کینه و خشم و تنفر، رنج می برید و حتی گاهی اون فرد اصلا خبر هم نداره که شما چقدر ناراحت هستید!پس با گذشت و بخشش میشه از زندگی بیشتر لذت برد.
با اشتیاق و لذت کار کنید!.وقتی به عنوان مثال روبروی آینه میایستیدو با لذت موهاتون رو شونه کنید در خودتون انرژی مثبت ایجاد کردید که باعث شادابی خواهد شد.
در طول هفته فعالیت ورزشی که مورد علاقتون هست رو انجام بدید.اصلا خودتون رو وادار به انجام ورزش روزانه نکنید بلکه سعی کنیدبه ورزش به شکل یک تفریح نگاه کنید و به عنوان مثال به پیاده روی برید و از محیط اطرافتون لذت ببرید و یا حتی میشه با موزیک مورد علاقتون بر*قص*ید..مهم نیست چه ورزشی، بلکه مهم علاقه شما به انجامش هست!
ساعات خیلی زیادی بیکار نمونید!شما باید به اندازه کافی استراحت کنید تا شاداب باشید اما بیکار بودن بیش از حد باعث میشه فکرهای مختلفی به ذهنتون هجوم بیاره!پس سعی کنید همیشه برای خودتون یک سرگرمی که مورد علاقتون هم باشه فراهم کنید.این سرگرمی ممکنه سرکار رفتن،کتاب یا مجله خوندن،فیلم دیدن و یا هر چیز دیگری باشه.
در زندگی هدف داشته باشید.خیلی خوبه که برای زندگیتون برنامه و هدف داشته باشید و برای دستیابی به هدف و پیشرفت زندگی تلاش کنید.
تقریبا تمام چیزهای مهمی که یادم بود رو در این پست نوشتم البته مطمئنم همه شما روشهای خیلی زیادی بلدید و میشه هر کس با توجه به روحیاتش روش های جدیدی رو برای ساد بودن و آرامش داشتنش ابداع کنه!...اینهم بخشهایی ازکامنت های دوستان عزیزم که روشهای خودشون رو نوشته بودن:
یاس: من یه دفتر خدا درست کردم که خیلیم خوشگله.باورت نمی شه هر وقت ناراحتم یا حتی خوشحالم و تعادلمو از دست می دوم وقتی توش می نویسم حتی دو خط آنچنان آرامش روحی می گیرم که حتی بعدش می تونم افسرده ترین آدمها رو هم سر حال بیارم!
دیووونه :معمولا وقتی من اینطوری میشم یه جمله رو مدام با خودم زمزمه میکنم:
هر وقت مشکل بزرگی داری نگو خدایا مشکل بزرگی دارم بلکه بگو مشکل من خدای بزرگی دارم
بهار :درپس دریادریا افسردگی و دلمردگی فانوسک امید هنوز سو سو میزند
رها :ورزش هم میتونه موثر باشه ساندی جون مثل دوچرخه سواری یا پیاده روی یا هر ورزش دیگه...
دختر ۲۰ ساله: یه کاره دیگه اینه که ادم سر خودش رو به چیزایی که مورد علاقشه گرم کنه تا کمتر به اون مشکل فک کنه.
کلاغی: خرید رفتن برای من آرامش بخشه بخصوص که برم و لوازم آرایش یا کیف یا کتاب بخرم...
و در پایان این بحث رو با حرف غریبه به پایان میبرم :
اگه کسی نخواد به خودش برای بهتر زندگی کردن و شاد بودن کمک کنه هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه بهش کمک کنه ...
از همه شما دوستان خوبم که با نظراتتون به من کمک کردید ممنونم...نمیدونم این بحث چقدر میتونه در زندگی شما موثر باشه اما من خودم تقریبا همه این روشهارو مدتیه دارم انجام میدم و فکر میکنم تاثیر مثبتی در روحیه ام داشته...
پایان.