آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

پرشین بلاگ!

سلام به همه دوستای خوبم

به بعدا نوشت پایین صفحه مراجعه شود!

۱-دیروز امتحان اون کلاسی بود که پنجشنبه و جمعه ها میرفتم،مدت امتحان ۵ساعت بود!!!۳تا سوال بود که جواب دوتاشون رو هم ۲صفحه میشد اما یکی از سوالها جوابش ۱۵ صفحه بود!!!یک پروژه کامل مربوط به حسابداری دوماه یک شرکت بازرگانی با تمام جزئیات!وقتی امتحان تموم شد همه شکل صورت مغایرت و ترازنامه شده بودنحالا نمیدونم توی این دوماه تابستون برم ترم بعدیشو ثبت نام کنم یا الان برم کلاس کامپیوتر و چندتا نرم افزار به درد بخور یاد بگیرم و از ترم پاییز اینوو ادامه بدم...آخه اگه بشه می خوام از اول مهر برم دنبال یک کاری که با رشته تحصیلیم مرتبط باشه...

۲-خیلی وقته بلاگ رولینگ فیلــــــ....شده!چندروز هم که بلاگرد و بلاگفا منهدم شده بودن!!!الان هم که ظاهرا نوبت پرشین بلاگِ!واقعا اینهمه تکنولوژی و توانایی جای تبریک داره!!!

حالا یک خبر خوب برای همه پرشین بلاگیها از جمله خودم!

اگر به جای comاز ir استفاده کنید وبلاگها باز میشه،یعنی مثلا به جای:  persianblog.persianblog.com  بنویسد persianblog.persianblog.ir اینطوری مشکل بر طرف میشه

۳-استادمون گفته مطابق با سرفصلهای کتاب " روابط صنعتی" باید یک کتاب پیدا  کنیم و بعد خلاصه کتاب رو کنفرانس بدیم،من فعلا موضوع five sرو انتخاب کردم کسی کتاب خوبی در این مورد میشناسه و یا موضوع بهتری سراغ داره؟

اون یکی استاد هم هر جلسه مشق میگه و درس میپرسه و نمره میگذاره!!!(برای فردا ۱۸ تا مسئله +درس هم میپرسه)من نمیدونم این ترم تابستون دانشگاهه یا ترم تابستون دبستان!!!

پ .ن:با این روشی که گفتم میتونید وبلاگتون رو هم آپ کنید.

*بعدا نوشت :نقل از ویلاگ شمسی خانم "دوستان عزیز پرشین بلاگی، همون‌طوری که می‌دونین پسوند وبلاگامون و پرشین‌بلاگ به ir تغییر پیدا کرده. توی ویرایش قالب هم اگه 'http://commenting.persianblog.com رو به 'http://commenting.persianblog.ir تغییر بدین، مشکل کامنت‌گذاری‌تون هم حل می‌شه"

یک چیزی رو هم خودم کشف کردم،اگر آدرس کامنتدونی وبلاگی که می خواید براش  کامنت   بگذارید رو کپی پیست کنید توی یک صفحه دیگه و بعد به جای com پسوند ir بگذاریدو بعد رفرش کنید، هم صفحه باز میشه و هم میشه کامنت گذاشت!

شب آرزوها...

۱-سلام خدا جون

میگن امشب شب آرزوهاست...

از دیشب همش دارم با خودم فکر میکنم چه آرزویی امشب باید بکنم...خیلی فکر کردم، ولی بعدش دیدم تو از همه آرزوهام با خبری ،حتی بهتر از خودم...

خدای خوبم بزرگترین آرزوی من برای همه آرامش ِ...یه آرامش عمیق...مثل تر شدن گونه گل شب بو از شبنم های خنک دم صبح...مثل نسیم خنکی که توی یک بعد از ظهر گرم مرداد می خوره به صورت آدم و عمیق ترین لذت دنیا رو به آدم هدیه میده...و بعد اینکه تمام آرزوهای خوب همه رو برآورده کن و به همه خوشبختی و شادی ببخش و هیچکس رو تنها نگذار...

خدای مهربونم خواهش میکنم به من هم آرامش بده و مثل همیشه همراه تمام لحظه هام باش...کمکم کن که انسان خوبی باشم و دیگران رو دوست داشته باشم و دیگران دوستم داشته باشند...

خدایا هیچوقت تنهام نگذار..هیچوقت...

دوستت دارم ...

۲-گوش کن
یک نفر آنطرف پنجره بسته تو را میخواند
و نسیم، لای این پرده آویخته را میکاود تا تو را در یابد
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند
قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ آمده است
پرده را برداریم
دل این پنجره را باز کنیم
تا که آن نور سپید به سلامی آرام
لب این قفل گره خورده به چشمان تو را باز کند
گوش کن یک نفر در تو، تو را میخواند
وخدایت آرام در دل تنگ تو
آهسته تو را می‌کاود...


پ . ن :ملوسی عزیزم خیلی ممنون که باعث شدی متوجه بشم ،امشب شب آرزوهاست .کاش میدونستی ،چقدر توی اون لحظه ایی که به اشتباه فکر کردم این شب ،هفته گذشته بوده و بعد  پست وبلاگت رو دیدم خوشحال شدم...

 

پایان تعطیلات تابستان!

سلام

۱-تا چند ساعت دیگه تعطیلات تابستونی من به اتمام میرسه! 

فردا  راس ساعت هفت و نیم صبح اولین کلاس ترم تابستونیم شروع میشه...امروز داشتم با خودم فکر می کردم که واقعا چقدر از اوقات فراغتم استفاده مفید کردم!...از ۹ تیر که امتحانها تموم شد به لطف سیستم مدرن و پیشرفته دانشگاه!دائم در حال و رفت و آمد برای گرفتن نمرات و ثبت نام بودیم و جالبه که به لطف همون سیستم یاد شده  هنوز ۲ عدد از نمرها تا به این لحظه اعلام نشده!!

۲-نمیدونم قبل از تابستون کدوم روزنامه بود که یک مقاله عریض و طویل در باب برنامه ریزی های گسترده در مورد پرکردن اوقات فراغت جوانان در تابستون امسال توسط تلویزیون نوشته بود.... 

تا حالا به فیلم های بسیار جدیدی که تلویزیون به مناسبت تابستون نشون میده دقت کردید باور کنید همشون خیلی جدیدِها فقط نمیدونم چرا قیافه همه بازیگرهاش معمولا بیست سال جوونتر از چهره فعلیشونه...البته خب ما که خبر نداریم ،شاید به کمک لوازم گریم پیشرفته اینکارهارو انجام دادن.. .  در مورد سایر برنامه های طنز گلدار و چهارخونه و راه راه و برنامه های زنده و مرده شبانه و نیمه شبانه هم که بهتره چیزی نگم...البته نباید بی انصافی کرد، من تونستم چندتا دونه کارتون قشنگ و ۲-۳ تا فیلم غیر تکراری در این تعطیلات تابستونیم ببینم....

۳-خوب شد اخر هفته ها یک کلاس ثبت نام کردم و این ترم تابستونی هم  اختراع شده و چندتا کتاب نخونده هم دارم و این کامپوتر و وبلاگ بازی هست و گرنه با وجود این برنامه ریزی بسیار زیبای اوقات فراغت جوانان نمیدونستم با این همه تفریح باید چکار کنم 

پ . ن :تا حالا شده در حالت هوشیاری کامل توی کما باشید؟!یعنی اینکه تمام کارهاتون رو انجام بدید و حتی با تلفن حرف بزنید اما ذهنتون یک جایی که نمیدونید کجاست باشه (دقیقا مثل یک ربات برنامه ریزی شده عمل کنیدو خودتون بری انجام کارهاتون اختیاری نداشته باشید)...از عصر تاحالا من در کمال هوشیاری رفتم توی کما...بدون هیچ دلیل موجه و غیر موجهی!!!

 

امید یا ناامیدی...مسئله این‌ست!

سلام به همه دوستای عزیزم

تا به حال در مورد معنای ضرب المثل خواستن ،توانستن است فکر کردید؟...اصلا به نظر شما ممکنه یک آرزوی محال به واقعیت تبدیل بشه؟...

دختر یکی از دوستان خانوادگیمون که از ۳-۴ سالگی میشناسمش،یه دختر مستقل و با اراده‌ست. چندسال پیش با یک پسری آشنا شد و کم کم این رابطه رنگ عاشقانه به خودش گرفت،اوایل آشناییشون مادر این دختر خانم از موضوع با خبر شد و به شکل خیلی جدی مخالفت کرد،دلیلش هم این بود که چرا از ابتدا ایشون رو در جریان نگذاشتن،بعد هم گفت که باید موضوع همینجا تموم بشه.اونهامدتها پنهانی با هم از طریق تلفن ارتباط داشتن و گاهی هم یک ملاقات کوتاه...البته اون آقا فرد محترمی بود و از هر نظر مناسب هم بودن.

خلاصه خانواده اون پسر تصمیم به خواستگاری گرفتن ، اما مادر دوستم حتی اجازه نمی‌داد اونها برای آشنایی تماس بگیرن...تمام فامیل و  آشنا واسطه شدن تا بالاخره رضایت ایشون برای جلسه خواستگاری جلب شد،( بماند که این جلب رضایت  ماهها طول کشید!!)بعد از خواستگاری هم شرط گذاشتن که باید داماد یک آپارتمان بخره ...(البته این رفتارها از روی بدجنسی نبود،شاید یک نوع نگرانی مادرانه بود که به این شکل خاص ابراز میشد!)

میدونید من فکر میکنم معجزه عشق قوی تر از اینه که با چنین چیزهایی نابود بشه!...

این دونفر نزدیک به ۲-۳ سال تلاش کردن و با تمام مشکلات  و مخالفتهاجنگیدن...نمی خوام بگم که زندگی آنچنانی درست کردن اما اون آقا تونست  یک آپارتمان۸۰ متری پیش فروش و یک ماشین پژو ۲۰۶بخره  و علاوه بر شغل قبلیش که تدریس خصوصی بود تونست یک کار خیلی خوب هم پیدا کنه...اوایل تابستون امسال خونشون رو تحویل گرفتن. خانواده ها هم وقتی اینهمه علاقه و پشت کار اونها رو دیدن، خیلی بهشون کمک کردن...

دیروز عصر دوستم کارت عروسیشو آورده بود.توی صورتش یک آرامش عمیق بود و خوشحالی توی تک تک حرکاتش موج میزد...اونها توی این چندسال حتی یک لحظه هم ناامید نشدن و هر روز برای ساختن زندگیشون و رسیدن به لحظه با هم بودن تلاش کردن...و خداوند رو هیچوقت فراموش نکردن...

دوستم میگفت:مادرش حالا خیلی به داماد با اراده اش افتخار میکنه و اونو حتی از بچه های خودش بیشتر دوست داره و میگه خیالش از هر جهت بابت زندگی اونها راحته.

خیلی خوشحالم که  این دونفردر هیچ شرایطی ناامید نشدن و بعد از سالها تلاش، با پشت سرگذاشتن تمام مشکلات تا چند روز دیگه می‌تونند زندگی پر از عشقی رو در کنار هم تجربه کنند...

بعدا نوشت:چند وقت پیش برای قسمت انتقادات و پیشنهادات بلاگ اسکای یک ایمیل فرستادم..گفتن به زودی در بخش کامنت شکلک اضافه میکنند....(اینو برای دوستایی نوشتم که به خاطر این موضوع ناراحت بودن   )