آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

من برگشتم

سلام دوستای خوبم

چندروز بعد از اینکه پست قبلی رو نوشتم یه اتفاقی برام افتاد که باعث شد تو این مدت نتونم بیام و چیزی بنویسم.ماجرا این بود که من یه لنز طبی داشتم که شماره اون ۷۵/۰ بود!چندماه هم بود که ازش استفاده نکرده بودم،یعنی کلا من از این لنز چندبار بیشتر استفاده نکردم چون شماره چشمم زیاد نیست  و از عینک هم خوشم نمیاد گاهی که مهمونی مهمی برم لنز میزارم!!با وجود اینکه من تمام اصول رو رعایت کرده بودم و در گذاشتن لنز هم به قول دکترم حرفه ایی هستم!!اما بعد از اینکه از مهمونی برگشتم ،فردا صبحش دیگه نتونستم چشمام رو باز کنم!! دقیقا هر تکونی کوچیکی  که توی پلکم و یا چشمم میدادم  یه درد خیلی شدیدی ایجادی میشد و از چشمم همینطور اشک میومد...خلاصه مامانم چشمهامو با پد استریل بست و عصر که رفتیم دکتر ،دکتر گفت که دچار زخم قرنیه شدم و باید چشمم یه جوری پانسمان بشه که اصلا تکون نخوره و فقط هر یکساعت یکبار باید بازش کنم و قطره بریزم و دوباره ببندمش.گفت اگه چشمت تکون بخوره هم درد زیادی داره و هم زخم چشمت بدتر میشه. خیلی سخت بود از صبح تا شب با چشمهای پانسمان شده فقط باید می خوابیدم...تو این مدت دانشگاه هم نتونستم برم و کلی از درسهام عقب موندم...الان چند روزه چشمم رو باز کردم  ولی وقتی زیاد تلویزیون نگاه میکنم یا کتاب می خونم یا به صفحه مانیتور نگاه میکنم یکمی چشمم درد میگیره...

کامنتهای پست قبلی رو هم نصفشو همون موقع خوندم و بقیشو هم دارم می خونم...از همه دوستهایی که به فکر من بودن خیلی ممنونم...یه ۲-۳ روز دیگه که چشمم کاملا خوب شد اول به همه سر میزنم و بعدش هم اتفاقات این مدت رو کامل براتون مینویسم...

مواظب خودتون باشید 
 خیلی دوستتون دارم...

تا بعد

بعدا نوشت:دوستهای عزیزم ،من ۷-۶ساله که از لنزاستفاده میکنم(البته  گاهی!!) ...و همیشه به تاریخ مصرف لنز و محلولش دقت میکنم اما نمیدونم چرا اینبار اینطوری شد!!...دکتر هم گفت ممکنه علتهای مختلفی به جز تاریخ مصرف وجود داشته باشه...

آغاز رژیم!

سلام به همه دوستای خوبم

۱-واقعا هفته وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم!!!...تمام هفته در حال نوشتن اون پروژه حسابداری بودم..در عین حال کلاس کامپیوتر و دانشگاه و درس و....هم که جای خود داشت!اما بلاخره تونستم پنجشنبه ظهر حسابداری رو تموم کنم...وقتی کل نوشتم هام رو جمع کردم ۲ تا دفتر کل و روزنامه +نصف بیشتر یک بسته کاغذ کلاسور samبود!!!!....روز جمعه هم که امتحان داشتم.من تنها کسی بودم که تونسته بودم ترازنامه پایان سال و تراز اختتامیه رو درست در بیارم که هر دوطرفش بخونه...امتحانمو هم خیلی تمیز نوشتم...بعدش استاد برگه ها رو تصحیح کرد...تنها کسی که بیست شد من بودم..این استاد به هیچکس دلش نمیاد ۲۰ بده ..اولش بهم نوزده داده بود بعدش گفت هر کاری میکنم دلم نمیاد بیست ندم..چون هم همه سوال های امتحان درست حل کردی هم پروژه ات رو خیلی تمیز و مرتب نوشتی

و اینگونه بود که کلاس حسابداری این ترم هم به پایان رسید...حالا فعلا یکی دوهفته تعطیلم تا ترم جدید...

۲-اما این کلاس ICDL2 هم خیلی دنگ و فنگ داره...الان تو قسمت اکسل هستیم احتمالا هفته دیگه هم امتحان دارم 

۳-دانشگاه هم که مثه گذشته با تمام درس مشقها و تحقیقها و....ادامه داره.

۴-امشب که داشتم میومدم خونه یه کتاب دیدم عنوانش به نظرم جالب بود"مدیریت به زبان آدمیزاد"،خریدمش !!!!یه کتاب مدیریتیه ....

۵-پنجشنبه عروسی اون دوستمٍ که در سیصد نقش مختلف باهاش رفتم خرید!!!!..اصلا لباس مناسب عروسی ندارم، چون تقریبا ۱ سالی هست که عروسی نرفتم!!!نمیدونم چی بخرم...از همه بدتر کادویی هست که می خوام بهش بدم..من تا حالا تنهایی برای عروسی کسی کادو نخریدم..اولین بارمٍ..نمیدونم چی بخرم که مناسب باشه.من از ظرف کادو دادن خیلی بدم میاد ولی امروز باهر کی تو دانشگاه مشورت کردم گفت برا اینجور مراسم یا باید ظرف بخری یا اینکه پول کادو بدی...شما نظری در مورد لباس خودم و کادو عروسی ندارید؟...

۶ـاز امروز صبح رسما رژیممو شروع کردم...وای خدا کنه زودتر فردا صبح بشه ببینم چقدر لاغر شدم...الان یکمی گرسنه ام شده ولی دائم به روز زیبای مانکنی فکر میکنم...به خاطر همین تحمل میکنم!!!!! عصری داشتم با خودم فکر میکردم حالا که رژیم گرفتم به جای ۲-۳ کیلویی که چاق شدم ۵-۶ کیلو لاغر میشم،که اگه بعدا یه وقتی باز ۲-۳ کیلو چاق بشم دیگه احتیاجی به رژیم نباشه...ولی از شوخی گذشته داشتن تناسب اندام و وزن مناسب خیلی خوبه...هم باعث افزایش اعتماد به نفس میشه و هم کلی به سلامتی و شادابی روح و جسم آدم کمک میکنه....در هر حال تمام تلاشمو میکنم که این رژیمو تا آخر ادامه بدم....به امید موفقیت!!!!!!

تا بعد....

آلزایمر!

سلام به همه دوستای عزیزم

الان من یه هفته است می خوام بیام آپ کنم ولی دریغ از یک دقیقه وقت!!...ماجرا از اونجا شروع شد که برای این ترم جدید حسابداری که میرفتم باید حسابداری یکسال یک فروشگاه و دفتر اداریشو  که استاد داده بود به عنوان کار کلاسی انجام میدادیم...منم که هم ترم تابستونی گرفته بودم و هم کلاس کامپیوتر میرفتم وقت نکردم بنویسم تا اینکه ترم تموم شد و جمعه دیگه امتحان دارم و باید این کارم رو ببرم تحویل بدم که تا این لحظه بعد از اینکه خودم چندبار کشتم تازه تونستم برسم به ماه آبان...
حالا فک کنید این پروژه رو باید انجام بدم از اونطرف دقیقا ترم جدید کلاس کامپیوترم از دو شنبه هفته پیش شروع شد...بعدشم که دانشگاه استاد روش تحقیقمون گفته باید یک پایان نامه کار شناسی ارشد برای کار کلاسی بیارید...وااااای یک روز از صبح تا شب توی دانشگاه تربیت مدرس در حال نوشتن یه پایان نامه بودم....
تمام اینها به کنار استاد روش تحقیق قراره روزه یکشنبه ۴۹ صفحه درس بپرسه!!!روز سه شنبه زبان تخصصی قراره درس بپرسه و کلی هم تمرین ریاضی باید حل کنم...حالا بقیه درسها هیچیییییی....جمعه هم که امتحان حسابداری دارم ...الان میشه یکی به من بگه باید چیکار کنم؟!!!!!!

هزار تا کار شخصی باید انجام میدادم ولی اینقدر سرم شلوغه اصلا یادم نمیاد چی بودن!!آلزایمر گرفتم...

آخیش ،چقدر غر زدم
توی این ماه رمضون مامانم اینقدر هی به من غذا داد خوردم کشت منو...چون من بدون سحری روزه میگرفتم از سر افطار داستان ما شروع میشد...مامان هی چپ میرفت،راست میومد یه چیز خوردنی میاورد میگفت بیا بخور..اگه یک کلام هم حرف میزدم میگفت با این وضع اصلا لازم نکرده روزه بگیری..باید سحرها بیدار بشی..منم چون اصلا حوصله سحری خوردن نداشتم مجبور میشدم هیچی نگم و تسلیم بشم...جالب اینجا بود که مامانم دقیقا غذا هایی می پخت یا چیزهایی می خرید که من خیلی دوست داشتم و مجبور میشدم بخورم!!!( )...به خاطر همین  از اواسط ماه رمضون به بعد دیگه میترسیدم از ترازو استفاده کنم چون فک میکردم کلی چاق شدم!!!!تا اینکه ۲-۳ روز پیش بلاخره دلمو زدم به دریا و رفتم روی ترازو....

در کمال مسرت و خوشحالی دیدم فقط ۲-۳ کیلو چاق شدم!!!!..تصمیم دارم رژیم بگیرم ولی با این اوضاع آلزایمرم مطمئنا همش یادم میره که رژیم دارم....به خاطر همین تصمیم گرفتم از شنبه دیگه رژیمم رو شروع کنم!!!

وای ،ساعت هشت و نیم شد....برم بقیه مشقهامو بنویسم.!!!!

تا بعد...

آموزش آشپزی

سلام به همه دوستای خوبم
امروز آخرین روز ماه رمضونِ،امیدوارم نماز و روزه های همه مورد قبول درگاه پروردگار قرار گرفته باشه و عید همگی مبارک باشه...  
توی دوتا پست قبلی در مورد ته چین بادمجون نوشته بودم که دوستان خواسته بودن دستورشو بنویسم..البته من دستور اولیه اش رو تو وبلاگ سیندخت جون دیدم و بعدش خودم با یکمی تغییرات جزئی درستش کردم.

مواد لازم:

سی*نه مرغ: ۱عدد (یا میتونید از ۲تا ران مرغ استفاده کنید)
برنج :۳ پیمانه
ماست سفت و ترش:۱ پیمانه پر یا ۶ قاشق
زرده تخم مرغ: ۳ عدد
زرشک:۳ قاشق
بادمجان قلمی متوسط:۳-۴ عدد
زعفران
روغن مایع
کره

نکته مهم:
ماست ته چین باید سفت باشه و طعمش تقریبا ترش باشه.هرچی ماستتون ترش تر باشه ته چین خوشمزه تر میشه.

اول مرغ رو با پیاز و نمک روی گاز میزاریم و اجازه میدیم مرغ کاملا بپزه و آبش تقریبا تموم بشه..بعد مرغ رو ریش ریش میکنیم.
بادمجان ها رو پوست کنده و حلقه حلقه میکنیم و بعد سرخش میکنیم و اونها رو کنار میگذاریم تا روغن اضافیش خارج بشه.
بعد برنج رو آبکش میکنیم .
زرده های تخم مرغ رو با چنگال مخلوط میکنیم و بعد ماست رو  تو یه ظرف نسبتا بزرگ میریزیم و تخم مرغ ها رو باهاش مخلوط میکنیم و بعد زعفرون و نمک  و فلفل و زرشک و نصف لیوان روغن مایع و یا کره آب کرده رو باهاش مخلوط میکنیم و خوب هم میزنیم،بعدش حدود یک سوم یا نصف برنجتون رو کم کم به این مخلوط اضافه کنید و خیلی آروم هم بزنید.
برای پخت غذا حتما باید از قابلمه تفلون استفاده کنید..قابلمه رو روی گاز بگذارید و بعد یکمی روغن بریزید و بعد  مخلوط رو توی قابلمه بریزید و با پشت کفگیر یا قاشق صافش کنید و یکمی فشار بدید تا خوب صاف و یکدست بشه و بعد مرغ ریش ریش  شده  رو بریزید و بعد یکمی برنج بریزید و بعد بادمجون بگذارید ..روش گذاشتن مرغ و بادمجان دقیقا مثه مایه لوبیا پلو میمونه یعنی باید لایه لایه باشه!و روی مرغها و بادمجونها رو کاملا با برنج بپوشونید و  صافش کنید،بعد هم در ظرف رو بسته و  دمش کنید...توصیه میکنم برای اینکه ته دیگ نسوزه و ضخامتش بیشتر باشه حتما شعله رو کاملا کم کنید.اندازه ها رو هم  رعایت کنید و تغییر ندید 
در کل مواد ته چین و روش پختش مثه ته چین مرغِ با این تفاوت که بادمجون و زرشک داره!...اگر دوست داشته باشید میتونید به جای مرغ از گوشت هم استفاده کنید..من که خیلی از مزه اش خوشم اومد چون بامجون خیلی دوست دارم امیدوارم شما هم درست کنید و از خوردنش لذت ببرید.

راستی کسی نمیدونه بلاگرد دوباره چرا خراب شده؟!!آدرس بعضی از شما رو ندارم لطفا توی کامنتهاتون آدرس رو هم بنویسد..احتمالا باید لینکهارو مثه قدیمها مستقیم بزاریم تو وبلاگ و خیالمون رو از دست این سرویسهای داغون و اعصاب خورد کن راحت کنیم

امیدوارم تعطیلات بهتون خوش بگذره...

تا بعد