آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

آسمان آبی

جایی برای نوشتن روزنوشت هایم در کمال آرامش!

بازی

سلام به همه دوستای خوبم
با کلی تاخیر امروز می خوام تو بازی که آزی جون دعوتم کرده بود شرکت کنم....مرسی آزی جون که دعوتم کردی و ببخشید این همه دیر شد!!      

* خودتو معرفی کن:

من متولد فروردین سال ۶۱ هستم.خواهر و برادر ندارم .ترم هفت رشته مدیریت هستم.عاشق درس‌خوندنم و تصمیم دارم درسمو ادامه بدم لیست کامل خصوصیات اخلاقیمو هم تو چندتا پست قبل که تو یه بازی شبیه به این شرکت کرده بودم نوشتم .

* فصل و ماه و روزی که دوست داری:

فصل پاییز و زمستونو  خیلی دوست دارم،از ماه فروردین و اردیبهشت و آبان خوشم میاد و روز یکشنبه رو هم دوست‌دارم!

* رنگ تو :
رنگ صورتی،مشکی،خاکستری تیره رو دوست دارم البته بستگی داره برای چه چیزی بخوام رنگ انتخاب کنم،این موضوع رو انتخابم تاثیر داره!

* غذای مورد علاقه :
 تقریباً همه غذا هارو دوست دارم  ولی از خورش ریواس ،
قورمه سبزی،ماکارانی و ژامبون تنوری بیشتر از بقیه غذاها خوشم میاد.

* موسیقی مورد علاقه :
 بستگی به شرایط داره ولی به طور کلی موسیقی پاپ رو دوست دارم.

* بدترین ضد حالی که خوردی:
چیز خاصی یادم نیست ولی فک کنم مربوط به نتیجه کنکور باشه که با توجه به رتبه ام مطمئن بودم تو یه دانشگاهی دیگه ایی قبول میشم که نشد!ولی الان از وضعیت موجود راضیم.

* بزرگترین قولی که تاحالا دادی :
قول خاصی که اینهمه مهم باشه یادم نیست.

 

* ناشیانه ترین کاری که کردی:
 اول دبیرستان  که بودم دو روزمونده به تعطیلات عید ابرومو دستکاری کردم اونهم با تیغ که مثلا زود در بیاد اما تا سیزده بدر همشون نصفه نیمه در اومد ،یه هفته بعد از عید هم از ترس ناظم بد اخلاقمون مدرسه نرفتم ولی بازم موهای کوتاه ابروم فشنگ تابلو بود که دستکاری شده،آخرش یه روز صبح با مامانم مجبور شدم دیگه برم مدرسه..مدرسه رفتن همان و اخراج ۳ روزه همان!!!از اونموقع تو محاسباتم دقت بیشتری میکنم!!

* بهترین خاطره ی زندگیت :
قبولیم تو دانشگاه.

* بدترین خاطره ی زندگی:
 فوت مامانیم و آشنایی با باران و ماجراهای بعدش...

* شخصی هست که بخوای ملاقاتش کنی:
 خیلی‌ها هستن مثلا الهام طلوعی نیا و شبنم حیدری همکلاسیهای دبستانم،مامانیم،خدا و ....

*به کی نفرین میکنی:
چون آدم کینه ایی نیستم اهل نفرین کردنم نیستم به نظرم خدا خودش شاهد همه اعمال ماست و به موقعش تنبیهمون میکنه.

* وضعیتت در ۱۰ سال آینده:
 احتمالا دکترامو گرفتم،استاد دانشگاه شدم!!!شایدم ازدواج کرده باشم و یه نی نی داشته باشم!!!

حرف دلت:
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه  رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...

تک تک اسم کسی رو نمیگم که اگه کسی دوست نداشت مجبور نشه تو این بازی شرکت کنه اما تمام دوستایی که لینکشون کردم و خواننده وبلاگم هستن رو در صورت تمایل به این بازی دعوت میکنم فقط لطفا اگه کسی تو این بازی شرکت کرد خوشحال میشم بهم خبر بده که بیام پستشو بخونم

پ.ن:دستور آشپزی رو تو پست بعدی مینویسم 

 

خاطرات کاندید جایزه اسکار!

سلام به همه دوستای نازنینم
این چندوقته کلی کارهای مختلف انجام دادم که یکمی از اونها رو امروز براتون تعریف میکنم:
آنچه گذشت:
در پستهای قبلی گفتم که من با یکی از دوستای دانشگام در نقش مادر عروس،مادر داماد ()،خواهر شوهر()به امر خطیر جهازخرون و خرید لباس عروس و رزو آرایشگاه و عکاس و فیلمبردارو....پرداختیم و اینک ادامه ماجرا...
هفته پیش دوستم اطلاع داد که چون خودش  و جناب داماد و مامی عروس از سلیقه من خوششون اومده خواهش کردن در نقش داماددوتایی بریم خرید عروسی(واقعا من از این همه ذوق و شوق خانواده داماد متعجبم..حالا جالبه که داماد تنها پسره خانواده‌ست!)،اولش نمی خواستم برم اما این دوستم اینقدر آه سوزناک کشید و مظلوم بازی در آورد که قبول کردم...چهارشنبه صبح دوستم با مقادیر متنابهی تراول اومد دنبالم و من بعد از پوشیدن کت شلوارم،(یعنی مانتو و روسری!)به قصد خرید عروسی به سمت فروشگاه هایلند حرکت کردیم!!فکر کنم شیرین ترین بخش خرید عروسی خرید لوازم آرایش و عطر و...هست.!چندساعت تموم بین لوازم آرایش و عطرها و کرمها و...راه رفتیم و ست لوازم آرایش عروس  رو خریدیم البته ناگفته نماند جناب داماد(یعنی من!) هم چندتا رژلب و رژ گونه و مداد و خوشبو کننده بدن و شامپو بدن و....برای خودم خریدم(که منو به آستانه ورشکستگی رسوند!ولی همشون عالی هستن ).پیشنهاد میکنم اگر رفتید هایلند ست پاییزه بورژوآ  رو ببینید!!رنگهاش جالبه در ضمن طبقه اول  خوشبو کننده های  بدنش   موندگاریشون خوبه...بعدش رفتیم تندیس چند دست لباس جینگولی برا عروس  خریدیم ولی هر چی گشتیم مانتو خوبی پیدا نکردیم...از اونجا هم رفتیم پاساژ قائم ست مانیکور و کلی برس و مام و سشوار و کیف لوازم آرایش و شلوار و روسری وکفش و کیف....خریدیم   و عصری با کیفهای خالی و دستهای پر از ساک هر کدوم رفتیم خونه...!!!

روز پنجشنبه هم از صبح رفتیم کیف و کفش عروسی و مانتو و چندتا روسری و لباس و....خریدیم،
احتمالا قراره به خاطر بازی زیر پوستی در سه نقش متفاوت جایزه اسکار هنرپیشه نقش اول زن امسال رو بدن من...واقعا ۳ نقش متفاوت رو اجرا کردن خیلی سخت بود جاداره از همین  تریبون از کلیه دامادها و مادر شوهرها و مادرزن ها به خاطر تلاشهای شبانه روزی در اجرای نقشهاشون  تشکر کنم!
حالا اگه برای جناب داماد زحمتی نباشه(داماد اصلی رو میگم!!)قراره هفته دیگه تشریف بیارن با این دوستم برن برای خرید کت و شلوار و خریدهای مربوط به داماد و چیزهایی که از خرید عروس باقی مونده...(البته اگه چیزی از خرید عروس باقی مونده باشه...!!!)

روز جمعه هم سالگرد مامانیم بود امسال دوازدهمین سالیه که ندارمش ولی این حس تلخ تنهایی هنوز برای من تازه است....کلی  برای افطارمهمون داشتیم.

از شنبه هم که کلاسهای دانشگاه شروع شد این ترم درسهام یکمی سخت تر از ترمهای قبل ِ...
دیشب هم برای افطار ته چین بادمجون پختم ،قبلا ته چین پخته بودم ولی ته چین بادمجون رو برای اولین بار بود که می‌پختم و اتفاقا هم خیلی خوشمزه شده بود و مامانم کلی از دستپختم تعریف کرد..اگه شما هم ته چین دوست دارید و از بادمجون هم خوشتون میاد پیشنهاد میکنم امتحانش کنید...غذای خوشمزه و نسبتا راحتیه....
آزی جون منو به یه بازی دعوت کرده که تو پست بعدی حتما مینویسمش

تو این شبها اگه یادتون موند منو هم دعا کنید...

تابعد...

صبح است اول مهر!!!

سلام به همه دوستای گلم

نمیدونم از دیشب چرا یاد این شعر افتادم...اونهاییکه همسن و سال من هستن حتما یادشونه..
صبح است اول مهر
دل می‌تپد ز شادی
از شوق کودکانه شهر است پر هیاهو.....

 هر سال نزدیک اول مهر هی این شعر یادم میاد!!!از دیروز کلاسهای دانشگاه شروع شد.. چون ما غنچه های نشکفته باغ علم و دانشیم به همین جهت توی جشن شکوفه ها بایدمیرفتیم دانشگاه! البته منکه نرفتم...آخه مردم چی میگن خواهر!!...نمیگن دختر سال آخری بدو بدو پاشد روز اول رفته دانشگاه؟!...خلاصه دیشب اومدم یکمی وبلاگ گردی..دیدم خیلی ها نوشتن دیروز کلاسشون تشکیل شده...من صبح بلند شدم رفتم دانشگاه دیدم بچه ها اومدن ولی استادها نیومدن...!!!البته این موضوع باعث یک امر خیر شد....ای وای که چقدر منحرفید..از اون نظرکه نه از این نظر!!! 

امر خیر این بود که توی این مدت اینقدر سرم شلوغ بود که فرصت امور جینگولی کاری و خوشگل کاری نداشتم!!!بعدش جدیدا یه آرایشگاه پیدا کرده بودم...می ترسیدم برم ابروهامو خراب کنه...وقتی امروز صبح برگشتم  خونه دیدم مامانم هم می خواد بره ابرو هاشو جینگولی کنه..البته اون خودش یه جا دیگه میره آرایشگاه...سه ساعت از فواید این آرایشگاه جدید گفتم تا راضی شد با من بیاد و اول اون ابروشو برداره اگه کار خانمه خوب بود منم ابرو مو بردارم...حالا فکر کنیدرفتیم اونجا مامی میفرمایند  من اصلا نمی خوام ابرو بردارم همینجوری اومدم تو تنها نباشی ، برو بشین ابروهاتو بردار!!! گفتم چشم!!...بعدش که تموم شد مامانم سه ساعت منو از تمام زوایا نگاه کردِ میگه : کارش خیلی خوبه ها،چقدر ابروت قشنگ شد...بعدش خیلی ریلکس رفت نشست ابروشو برداشت!!! منم رفتم یکمی موهامو کوتاه کردم..البته از قد موم کوتاه نکردم...

وقتی اومدم بیرون به مامانم میگم خوبه بر عکس شد..شما اومده بودی که اول روی ابروت امتحان کنه بعدش منو فرستادی جلو وقتی دیدی خوب شد رفتی ابروی خودتو بر داشتی...خانم هر هر بهم می خنده... مردم نقشه میکشن منم امروز مثلا نقشه کشیدم!!

توی راه به دلیل اینکه احساس شکوفه بودنم تکمیل بشه با مامانم رفتیم کلی دفتر فانتزی و لوازم تحریر خریدم..یه جامدادی دیدم وای اینقدر خوشگل بود مامانم می خواست برام بخره..بعدش دیدم هی این بچه دبستانی ها با مامانهاشون میان از اون جامدادیه میخرن...هر کاری کردم روم نشد بخرم...ولی خیلی عکسهای خوشگلی داشت..کلی هم رنگهاش شاد بود!!!!

 خب این بود انشای من در مورد روز اول مهر...

تا بعد...

 

وقایع اتفاقیه!!!

سلام به همه دوستای نازنینم

امیدوارم تا امروز کلی بهتون خوش گذشته باشه،من که دقیقا از روز اول ماه رمضون تا امروز تمام افطارها تنها بودم...البته دوتاش رو کلاس ICDLبودم که موقع افطار چایی و نون پنیر گذاشتن رو میز و چون خیلی همه بهداشتی پنیر و نون رو می خوردن من ترجیح دادم یه چایی خالی بخورم تا بیام خونه و غذا بخورم!
از شنبه هم که کلاسهای دانشگاه شروع میشه،کلا من این تابستون رو یا کلاس حسابداری و کامپیوتر بودم یا دانشگاه....می خوام برم مانتو و شلوار و کیف بخرم،ابروهاموجینگولی کنم، ولی تو این هفته همه روزها کلاس دارم ،نمیدونم چیکار کنم!

خب بگذریم،یکمی بپردازیم به ماجراهای غیبت کبری من!...اون قسمت مربوط به امتحانهای پایان ترم ،میان ترم و کلاسهایی که میرفتم موضوع جالبی نداره...اصلا خودتون هر کدوم به نوعی تجربه اش کردین..فکر کنید از صبح تاشب تو خیابون از این کلاس دارین میرین به اون کلاس...هی امتحان میدین..هی مشق مینویسین.....
اما ماجرای عروسی دوستم..کمی تا قسمتی جالبه!این دوستم همکلاسی دانشگاهمه...خواهر نداره..یه روز اومد گفت من از خرید عروسی و اینها هیچی سر در نمیارم(حالا نه اینکه من خیلی تجربه دارم  نمیدونم چرا اومد به من گفت
)..همچین یه جوری هم خودشو مظلوم کرده بود!!!بعدش دوباره گفت کسی هم نیست که با من اونجور که دوست دارم همه جا بیاد...منم در یک لحظه احساس فردینی بهم دست داد...گفتم می خوای من باهات بیام؟. ..اونهم از خدا خواسته گفت کی قرار بزاریم،نه یه تعارفی ..نه یه چیزی!(میگن تعارف اومد نیومد داره برا همین وقتها میگن ها!!!   )...البته خودم هم بدم نمیومد برم.. .
در اولین عملیات بنده در نقش مادر عروس Arabic Veilبرای تهیه جهاز یک روز صبح قرار گذاشتیم بریم تجریش!خلاصه پاشدیم رفتیم دنبال روتختی و لحاف و...یه مغازه جینگولی تو تجریش بود که اونجا یه سرویس خواب 7 تیکه دیده بودیم 360 تومن بعدش آقاهه از اونجا مغازشو جمع کرد رفت پاسداران..حالا این دوستم هم گیر داده بود که من از اون می خوام....چشمتون روز بد نبینه خواهر!!!ما کل تجریش و تندیس و پاساژ قائم گشتیم از اون مدل چندتا بود ولی مغازه دارها گفتن این الان یکمی قدیمی شده ما هم مردد شدیم بخریم یا نه!!!البته تو نمایندگی لایکو سر خواجه عبد الله  و ولیعصر اون مدل دیده بودیم ولی کی دیگه حالشو داشت دوباره برگرده اونجا!!خلاصه یه مغازه رفتیم و یه سرویس 7 تیکه خوشگل صورتی که طرح جدید بود خریدیم....

بعدش رفتیم به ادامه امر خطیر جهاز خرون پرداختیم!و چندتا ساک خورده ریز آشپزخونه و چیزهای تزئینی و ....خریدم،.بعد از ظهر هم رفتیم چندجا لباس عروس ببینیم که از مدلهاشون اصلا خوشم نیومد!اینکه میگم خوشم نیومد علتش اینه که دوستم فقط در حد دستگاه حمل اسکناس عمل میکرد و همون اولش گفت هر چی تو بگی من قبول دارم!.. .شب هم با چندتا گونی !!خرید دوستم رفت خونشون من هم اومدم خونه و آخرین تصویری که یادمه تصویر تخت و بالشه!

دو  روز بعدش که بازم کلاس نداشتم رفتیم طبقه پنجم پاساژ قائم برا لباس عروس چندتا ژورنال نشونمون داد که دوستم گفت من از اینها خوشم نمیاد...بعدش رفتیم ولیعصر...اونجا چندتا ژورنال۲۰۰۷ دیدیم که این دوستم و من از دوتا مدل خیلی خوشمون اومد و همینطور اومدیم تا یهو رسیدیم امیر اکرم و تقریبا شونصدتا لباس عروس دیدیم و یک مدل سفارش دادیم که بدوزه ...نکته ایی که این وسط به نظرم جالب بود این بود که یه مدل لباس از یک ژورنال رو توی تجریش میگفت ۹۰۰-۸۰۰ تومن..تو ولیعصر حدود ۵۰۰-۶۰۰ تومن و توی امیر اکرم ۳۰۰-۴۰۰ تومن..خیلی جالب بود!!چند مدل هم تور و تاج دیدیم که یه تور بلند و یه تاج سفارش دادیم و عصری برگشتیم خونه....
خیلی طولانی شد ادامه داستان باشه برای پست بعدی....

***راستی یه سوالی داشتم من می خوام گوشیمو عوض کنم..تصمیم گرفتم n73بخرم کسی در این مورد تجربه ایی داره؟، بعدشم همه میگن گوشی تقلبی زیاد شده به نظر شما از کجا برم گوشی رو بخرم که از اصل بودنش مطمئن بشم...ممنون

تا بعد...